درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
Last edited by bidastar; 25-04-2008 at 23:46.
ترا چو نکهت گل تاب آرمیدن نیست
نسیم غیر ندانم چه گفت در گوشت؟
رهی اگر چه لب از گفتگو فروبستی
هزار شکوه سراید نگاه خاموشت
Last edited by دل تنگم; 25-04-2008 at 23:50.
تا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
هيچ كس مي نپسندم كه به جاي تو بود
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت برگيرم و تا ملك سلمان بروم
ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم
كه آشكارا در پرده ي كنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و دريغ
كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت.
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود ليك به خون جگر شود
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
دیشب که یار، انجمن افروز ِ غیر بود
ای شمع تا سپیده به جایِ تو سوختیم
کوتاه کن حکایتِ شب هایِ غم رهی
کز برقِ آه و سوز ِ نوایِ تو سوختیم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)