یافتم روشندلی از گریه های نیمه شب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمه شب
شاهد معنی که دل سر گشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمه شب
یافتم روشندلی از گریه های نیمه شب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمه شب
شاهد معنی که دل سر گشته از سودای اوست
جلوه بر من کرد در خلوت سرای نیمه شب
به ياد يار رو ديـــــــــار چنان بگريم زار
كه از جهان راه و رسم سفر براندازم
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازين بي خبري رنج مبر هيچ مگو
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدير در باران
ومی رقصيد عطر ِ كال ِ كاج ِ پير در باران
نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه
ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پبچیده ام
شاخه تکم بگرد خویشتن پیچیده ام
گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام
من ان پروانه ام اتش پرستم
من از ناب مي عشق تومستم
گرفته گرچه جسمم شعله ي غم
بنازم بر جهاني شيعه هستم
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
Last edited by دل تنگم; 25-04-2008 at 23:14.
ما زياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آنچه ميپنداشتيم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)