روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
فقط یک پلک با من باش
نمی خوام از کسی کم شی
ازت تصویر میگیرم
که رویای یه قرنم شی
فقط یک پلک با من باش
بگم سر تا سرش بودی
به قلبم حمله کن یک بار
بگم تا آخرش بودی
........
من
پری گوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
ای چتـــر فروش، چتر هایتــــــــ مال خودتـــــــــ !
امشبــــــــ میخواهمـــــــ خیس شومــــــ
امشبــــــــ میخواهمـــــــ پاکـــــــ شومــــــــ
امشبــــــــ می خواهمــــــــ محـ ــ ــو شومــــــــــ ــ ـ ...
واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.اما واسه اينكه از دلش در بياريشايد هيچ وقت فرصت نداشته باشي... ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ، ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشك وبگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه
میروم این بار دیگر٫ بودنی در کار نیستخسته ام دیگر توان گفتن و تکرار نیستگفته بودم میروم٬اما نکردی باورم....دیگر اکنون که زمان خواهش و اصرار نیستگر چه میدانم که دل بر باز گشتم بسته اییخوش خیالی های تو مختص این یک بار نیستدل به یار دیگری بستن اگر چه مشکل است....میزنم دل را به دریا٬ دل سپردن عار نیستتا به کی باید غم عشق تباهی را کشید؟داغ عشق کهنه بر خاطر زدن اجبار نیستگرچه خوشبختم که از دست تو راحت می شومهیچکس مانند من از بخت خود بیزار نیستدیر شد باید که بگریزم٬کجایش با خداحیف ! تنها میروم درشب کسی بیدار نیست
زندگی را با ترنم های رنگین نگاهت بسته می بینم
با من آن رامشگران را آشتی فرمای
ای طلایی رنگ
ای تو را چشمان من دلتنگ
من تو را بانوی شهر عشق خواهم ساخت
تمام دلم را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود
شاید آن روز که برمیگردی خسته باشی
---------- Post added at 12:44 PM ---------- Previous post was at 12:42 PM ----------
گرچه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است
مشکل از ماست نه از فاصله ها
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با این دل خونین به عزیزان چه نویسم
یادی از خاطرات دوران دبستان
خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است
كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود
با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن ميدريد
تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پرازتصميم كبري ميشديم
پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم
كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جاروي با پا روي برگ
همكلاسيهاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد
همكلاسيهاي درد و رنج و كار
بچههاي جامههاي وصلهدار
بچههاي دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود و تفريقي نبود
كاش ميشد باز كوچك ميشديم
لا اقل يك روز كودك ميشديم
ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد و هم نامت بخير
ياد درس آب و بابايت بخير
اي دبستانيترين احساس من
بازگرد اين مشقها را خط بزن
دلم دل نیست
دریا نیست
مرداب است
که موجی هم سراغش را نمی گیرد
نه میل زیستن دارد
نه می میرد..............
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)