تا دور گشتي اي گل خندان ز پيش من
ابر آمد و گريست به حال پريش من
اي گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
ديگر بيا كه جاي تو خالي ست پيش من
تا دور گشتي اي گل خندان ز پيش من
ابر آمد و گريست به حال پريش من
اي گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
ديگر بيا كه جاي تو خالي ست پيش من
نگاه من ز میانت فرو نمی آید
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست
حریفِ وسعتِ عشق ِتو سینه یِ سایه ست
چو آفتاب که ایینه دار ِاو دریاست
تلخ است كه لبريز حقايق شده است
زرد است كه با درد موافق شده است
شاعر نشدي ،وگرنه مي فهميدي
پاييز بهاريست كه عاشق شده است
تو غنچه بودی و من عندلیب باغ تو بودم
کنون به خواری ام ای گلبن شکفته چه رانی
به پاس عشق ز بد عهدی ات گذشتم و دانم
هنوز ذوق گذشت و صفای عشق ندانی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو و پیشتر زما مست شدند
در خراب آبادِ دنیا نامه ای بی ننگ نیست
از من ِخلوت نشین، نام و نشانی گو مباش
چون که من از پا فِتادم، دستگیری گو مخیز
چون که من از سر گذشتم، آستانی گو مباش
شاقيا امشب شدايت با شـــــدايم شاژ نيشت
يا كه من مشت شرابم يا كه شازت شاژ نيشت
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
![]()
شهر سرد است
مردمانش سرد تر
مي گذرند از کنار هم چو دو ديوار موازي
چو دو ريل قطار بي تقاطع
تا بي نهايت در کنار هم ميروند
اما هيچ يک سرش را کج نمي کند
تا ديگري را بنگرد
سر ها همه پايين ابروان در هم
عده اي در روز ابري
عينک افتابي دارند بر چشم
مي ترسند نکند رهگذري
حرف دلشان را در چشمشان بيند
گروهي در تابستان
يقه اسکي پوشند
مي ترسنذ نکند دست باد تنشان را بنوازد
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول آن است كه مجنون باشي
يك شادي كوچك اگر از روي بام دل گذشت
هر چند اندك باشد آن را با تو قسمت ميكنم
خسته شدي از شعر من زيبا اگر بد شد ببخش
دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت ميكنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)