ملامـتگــو چه دریابد میان عـاشـق و مـعـشـــوق
نبیــنـد چـشـــم نابینـــا خصــوص اســـرار پـنهــــانی
ملامـتگــو چه دریابد میان عـاشـق و مـعـشـــوق
نبیــنـد چـشـــم نابینـــا خصــوص اســـرار پـنهــــانی
یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند
دریغ اگر کمان کشی، دلاوری در آمدی
اگر به قصد خون من نبود، دست غم چرا
از آستین عشق او چو خنجری در آمدی
يک جواب:
نيمه شب است.
ساکن و سرد...!
ران هاي روشن آسمان!
جواب تازه اي از اعماق تفکر مردانه من.
آوريل است...
ماه آوريل
بايد دوباره ببينم—آوريل!
همان ران هاي گرد و بي نظير زن گروهبان را
که در سکون کامل
در پي بچه هاست
تن كه بر تن هميشه مشتاق است
جفت جويي ز جفت خود طاق است
رود بودي روان به سير و سفر
از چه دريا شدي درنگ آور
راهى كه من مىسپارم، گرم است و داغ و كويرى
در سايه ات مىنشيند، مردى كه تنهاى تنهاست
گفتم كه سعىِ صبورم، راهى برد رو به ساحل
گفتند و باور نكردم كانجا نه موج و نه درياست
هم بر سر موج آبم، هم شعله در سينه دارم
گاهى صبور صبورم، گاهى دلم ناشكيباست
چون شعله طاقت ستيزم، تنها و مردم گريزم
زخمى كه در سينه دارم، در طاقت سنگ خاراست
اى شب فرازى، فرودى، بدرود تلخى، درودى
ديروزها مثل امروز، امروزها مثل فرداست
تنگ و تاري اسير ِ آب و گِل است
صنمي، سنگ چشم و سنگ دل است
صنما، گر بدي و گر نيكي
تو شبي، بي چراغ ِ تاريكي
Last edited by دل تنگم; 21-04-2008 at 23:58.
يک چند به کودکی به استاد شديم
يک چند ز استادی خود شاد شديم
پايان سخن شنو که ما را چه رسيد
چون آب برآمديم و چون باد شديم
مشرق و مغرب است هر گوشَت
آسمان و زمين در آغوشَت
گل سوري كه خونِ جوشيده ست
شيره يِ آفتاب نوشيده ست
((تو تکيه گاه منی تا هميشه بمان))
چه سرنوشت...پناهی شدم که نبود
کبوترانه پلنگ هميشه دردم که
اسير پنجه ی ماهی شدم که نبود
دلم در درياي آتش تو سوخت تا بي نهايت
مرا غم آكنده بود ، جانم به فدايت
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)