هزارن بار منعش کردم از عشق ..
مگر برگشت از راه خطا دل
هزارن بار منعش کردم از عشق ..
مگر برگشت از راه خطا دل
لعلی چکیده از دل ما بود و یاوه گشت
خون می خوریم باز که بازش بپروریم
ای روشن از جمال تو ایینه ی خیال
بنمای رخ که در نظرت نیز بنگریم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلال است و آب بی تو حرام
من دستان تو را
زمانی که
بر تن برهنه باورهایم
سیلی می زدی،
دیده ام
دیدم که شانه های زمانه
تو را خم کرده است
و باز چون درختی
که ریشه ایی استوار
در زمین دارد
فرو نریخته ای
برای تو واژه ها دگرگونه اند
عشق
بودن است
و آدمیان
داشتن
من می دانم
که تو
چون آدمیان نیستی
یکی از همین روزای گم شده
یکی از همین روزای بی نشون
تو همین ثانیه های در بدر
تو همین دقیقه های نیمه جون
تو میای میای به دادم میرسی
یارا یارا گاهی دل مارا به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسیحا به دمیدن آهی روشن کن
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايان است
شايد آن نقطه ي نوراني
چشم گرگان بيابان است
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در ره نفس كزو سينه ي ما بتكده بود
تير آهي بگشاييم غزايي بكنيم
مپسند یوسف من اسیر برادران
پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
بازم خیال زلف تو ره زد خدای را
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)