در چمــــن هست بسی لاله سیراب ولی
ترک مه روی من از خانهی خانی دگرست
راستــــــــی راز لطافت چو روان میگردی
گوئیا ســــــــــــــرو روان تو روانی دگرست
خواجوی کرمانی
در چمــــن هست بسی لاله سیراب ولی
ترک مه روی من از خانهی خانی دگرست
راستــــــــی راز لطافت چو روان میگردی
گوئیا ســــــــــــــرو روان تو روانی دگرست
خواجوی کرمانی
تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود * * * غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود
آخر از حسرت بالای تو ای ســــرو روان * * * تا کیم خون دل از دیده روان خواهـــد بود
هاتف اصفهانی
درباديه وصال آن شهره نگار
جانبازانند عاشقان رخ يار
ماننده منصور انالحق گويان
درهر كنجي هزار سربرسردار
خواجه عبدالله انصاري
راهی که درو پای ز سر باید کــرد * * * ره توشه درو خون جگر باید کرد
خواهی که ازین راه خبردار شوی * * * خود را ز دو کون بیخبر بایـد کرد
عطار
دلشاد مشو ز وصل اگر در طربی ******** دلتنگ مکن ز هجر اگــر در تعــبی
از شادی وصل و غم هجران بگذر ******** با هیچ بساز اگر همه می طلبی
عطار
يارب دل پاك و جان آگاهم ده
آه شب وگريه سحرگاهم ده
در راه خود اول زخودم بيخود كن
بيخودچوشدم زخود بخودراهم ده
خواجه عبدالله انصاري
هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست * * * وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
سروها دیدم در باغ و تأمل کــــــــــــردم * * * قامتی نیست که چون تو به دلارایــــــی هست
سعدی
تا دوست بود ترا گزندي نبود
تا اوست غبار چون وچندي نبود
بگذار هرآنچه هست و اورابگزين
نيكوتر از اين دوحرف پندي نبود
امام(ره)
درخت دوستي بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمني برکن که رنج بيشمار آرد
چو مهمان خراباتي به عزّت باش با رندان
که دردسر کِشي جانا گرَت مستي خمار آرد
حافظ
در ظاهر اگر دست نظر کوتاه اســــــت * * * دل را همـــــه جا یاد تو خضر راه است
از روز و شبم وصل تو خاطر خواه است * * * خورشید گواه است و سحر آگاه است
خاقانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)