از وقتی که عاشق شدم
فرصت بیشتری پیدا کردم
فرصت بیشتری برای این که
پرواز کنم و بعـد زمین بخورم!
و این عالی است!...
هرکسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد
تو این شانس را به من بخشیدی
متشکرم!
از وقتی که عاشق شدم
فرصت بیشتری پیدا کردم
فرصت بیشتری برای این که
پرواز کنم و بعـد زمین بخورم!
و این عالی است!...
هرکسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد
تو این شانس را به من بخشیدی
متشکرم!
دلم اصطلاحی است مهجور
گره خورده در متنهای قدیمی؛
مرا رو به معنای امروزی عشق وا کن!
قرار دیدار ما
وقت دلتنگی,نرسیده به گریه بود
تو به دلتنگی نرسیدی و...
من از گریه گذشتم..
هنوز
کلام در خم بیان مانده است
و سکوت
انتهای سخن است
اگر کسی بشنود...
آواز میخوانم
خنده می سپارم
گاهی هم در تنهایی می گریم
تو نیستی
و غبار در تو گم شده
انگار ورقی از تقویم را
با خود بُرده ای...
حالا که آمده ای
از من می پرسی
این عصا و این عینک چیست؟
من از سال های بی باران؟
با تو چیزی نمی گویم
بغضم به تمام شهر ارسال شده است
در حنجره ام ، ترانه ای چال شده است
من بی تو...... دچار رعشه ام، باور کن
مثل گسلی،.. که تازه فعال شده است
می خوانمت
دهانم تلخ می شود
از دل چگونه برانمت؟
خاری و ...
ریشه در خونم داری
با همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدن آنی ام
آمده ام ٬ بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام!
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها !
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه ! می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ! ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن٬ حرف بزن ! سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
ها به کجا می کشی ام خوب من
ها نکشانی به پشيمانی ام؟؟؟
دختري كنج اتاقدختري قالي باف پشت دار روزگار روزيز ازبهر خدا ،بهر نياز نقش مي بافد از گم كردگي از فراسوي زمان دست هايش نقش صافي ميزند در سكوتش بند ها هم زباني مي كنند در وجودش رازي از همدردي است او رها بود از رها تر هم رها او نقش پود مي زد از راز دوست او به نقش تار مي زد از خدا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)