تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
عـشـق را با آب چـشم و شیـره جان مینویسم
زیـربـاران میـنشیـنم زیـربــاران مـیـنویـسـم
مصلحـت درعـاشقی را از دل دریـا بـجـویـم
جـلوه ی معـصومیـت را ازغـزالان مینویسم
لای اوراق گـلی با رنـگ اشـک ارغــوانـی
نـالـه را آهـسـتـه با پـرکارمـژگان میـنـویـسم
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز
با بال و پر سوخته پرواز چه سازم
گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات
با این همه افسونگری و ناز چه سازم
جاهايي به تعداد نام هايت
به تعداد كودكاني كه با لبخندهايشان
خيابان ها را مي آرايند
در آرزوي خانه اي كه در وجود تو اقامت كند.
مثل عشق
مثل زندگي
مثل داستان هايم درباره ي اتاقك هايي
كه ديوارها را مي شكافند
و قهوه خانه اي كه صندلي هايش
قطره اشكي به من بخشيد
دلم
آن تيشه
دلت
اين قطعه سنگ.
گر ازیادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گهگاهی تو هم از من کنی یادی
خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی
يک روز که روي سکوي مترو قدم مي زني
با انتظار خط کمربندي در چشمانت
مردم را مي شنوي که به هم مي گويند
چه روز آفتابي قشنگي اينطور نيست
تو به سوي بالا نگاه مي کني و مي بيني
سقف دارد روي سرت فشار مي آورد ...
دلت اومد عزیزت رو جلوی چشمای من بغل بگیری؟
دلت اومد عهد و پیمونی که بستیم درشون رو گِل بگیری؟!
دلت اومد توی سالگرد تولدم منو تنها بذاری؟
دلت اومد کادوی تولدم برام عزیزت رو بیاری؟
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)