سهم من خانهاي اجارهاي در قلب توست!
و هر روز ... ترس از ريختن وسايلم در كوچهها
=============
آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت ،
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي ما را به رخ ما بکشد،
تعنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت . . .
================
اگر خداوند يک آرزوي انسان را برآورده ميکرد من بيگمان دوباره ديدن تو را آرزو ميکردم
و تو نيز هرگز نديدن من را . . .
آنگاه نميدانم براستي خداوند کداميک را ميپذيرفت . . . ؟
=====================