اره امشب زیاد خنده نداشت به جزئ همون جایی که همه ریختن تو اتاق نیما
خیلی تیکه توپی به مشایی انداختطنز به این میگن
قضیه این بود که ناصر با باباش نقشه ریخت که نقش بازی کنه که فراموشی داره ، و مثلا با هر بار گمشدن بابائه هر جا میخواست میرفت و عشق و حال میکردمن ندیدیم این قسمتو .
موضوع سر چی بود ؟
در این بین ناصر از باباش پول خواست که باباش (باری اینکه پول نده) خودشو زد به فراموشیو ناصر گفت باشه پول نده اما عاقبتشو میبینی !
و از اون ور زن سهرابی میخواست یه واحد از ساختمان پزشکان رو ایروبیک بزنه که شوهرش مخالفت کرد![]()
از اخر ناصر کلک زد به سهرابی و گفت تو واحد رو به نام بزن دیگه زنت بهونه نداره ( همینجوری صاحب واحد شد) بعد رفت با زنه سهرابی شریک شد و باشگاه ایروبیک و بدن سازی زد
بعد ناصر به مامانه همه قضیه ی بابائه رو توضیح داد و بابائه گفت که من چیزیم نیست![]()
(چقدر تایپ کردم)