ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
از ثبات خودم اين نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
عافيت چشم مدار از من ميخانه نشين
که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم
من باکمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
دست تو را به ابر که یارد شبیه کرد
چون بدره بدره این دهد و قطره قطره آن
با پایهٔ جلال تو افلاک پایمال
وز دست بحر جود در دهر داستان
نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
اگر ان ترک شیرازی به دست ارد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
تو بدري و خورشيد تو را بنده شدست
تا بنده تو شدست تابنده شدست
ترسم اين قوم كه بر درد كشان مي خندند
در سر كار خرابات كنند ايمان را
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)