شقایق درد من یکی دوتا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من ....
شقایق درد من یکی دوتا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من ....
-چرا گرفته دلت، مثل آن که تنهایی
-چقدر هم تنها!
-خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
-دچار یعنی
- عاشق
-و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد.
-چه فکر نازک غمناکی!
......
-نه وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست.
ميدونم يه مقدار مفهوميه ... ولي بد نشده ! البته شعر نيست .. دل نوشته است
.....
اين روزها اشك هم ماتم ميگيرد – آيا اين بار دلم نفس ميگيرد ؟؟! ... خنده بالا ميگرد ... پوزخند پوست پرتغالي ... !
.....
اين روزها بهتر است نفس عميق نكشي ! چون آدماي به ظاهر آسموني با ابرهاي خاكستريشون نفست را تنگ ميكنند !
گر حال تو همچون من آشفته خراب است/گر خواهش دلهاي منو تو بي حساب است...
اي واي به حال هر دوي ما/اي واي به حال هر دوي ما
چه سخت است انتظار
دلم شد بی قرار
بعد یه سال آزگار
سنجش جواب کنکورو بیار!![]()
بعد از درد انتظار جواب کنکور الان این حسو دارم:
هدف ما نه بهشت است و آن جهان
هدف ماست بهشت ساختن این جهان
گفتمش : دل می خری ؟
برسید چند؟
گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !
خنده کرد و دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای بایش روی دل جا مانده بود ......
"تا"
مهره ای سوخته ام
از چشم افتاده ام
میبینم هراسی
ترسی در قلب آینه
هر آن،که من را میبیند
تکیده ام
از پا افتادهام
دویدن های بی مقصد
مقصدم تنهاییست
چشمانم خسته از حرف گریه هایم
لبانم خسته از گفتن درد
داغ یک شادی مفرط بر دلم مانده
خوابیده ام
سالهاست خوابیده ام
ولی ای کاش در خواب غوطه ور شدنم
راه حلی بود برای ترک کردن
فرار کرده ام
درمانده ام
گمشده ایی هستم در جست و جوی یک قبر
قبری آرام،ساکت
که از برای من باشد
در درون جاده ایی خاکی
که از سکوت پر باشد
شاید این بار بتوانم بخوابم یک سر
بدون واهمه که چه خواهد شد بعدتر
که سکوت همدمم باشد
تا رها شوم
تا رها شوند همه آینه ها
تا پاک شود قلبشان
از هراس دیدن من
تا دیگر دلم
شکمش را برای یک شاطی مفرط صابون نزند
تا خاکستر این مهره سوخته
بر باد رود و از یاد رود
و تا...
"تا"هایی دیگر خواهد بود
و ای کاش میافتم قبری
تا همین "تا"ها به حقیقت بپیوندند
صادقانه مینویسم عشق را ... در هیاهو، در جهان
میتوان یافت حتی ...
هر لحظه لبخند را ... در غم، در روزمرگی
میتوان یافت حتی ...
دل جهان است و جهان دلیست مشترک ...
همرمان با خاطره ها، جنگ ها، رنگ ها، هویت و تاریخ ها ...
میتوان یکسان بود ... نه من از تو برتر نه تو از من
میتوان زیست در این دنیا تا ...
عشقی می تپد در قلبی... لبخندی جاریست بر لبی... گریه ای جاریست بر نوزادی...
آری میتوان زیست هنوز ... تا خدایی هست و جهان پر از آگاهیست
نه من اکنون بد میشوم نه تو ...
نه من از درد می نالم نه تو ...
نه در این لحظه و نه تا ابد
من به چنگ سیاهی می افتم نه تو ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)