در هر دشتی که لاله زاری بوده است***از ســـرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخ بنفشه کز زمین میــــــــروید***خالی است که بر رخ نگاری بوده است
خیام
در هر دشتی که لاله زاری بوده است***از ســـرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخ بنفشه کز زمین میــــــــروید***خالی است که بر رخ نگاری بوده است
خیام
تو را که راه به سنگ محک بود فردا
مکن ملاحظه از بوته ی گداز اینجا
نسیم رحمت حق گرچه عقده پرداز است
بکوش و غنچه ی دل ساز نیم باز اینجا
صائب تبریزی
تو هم طفل راهي به سعي اي فقيربرو دامن راه دانان بگير
مکن با فرومايه مردم نشستچو کردي، ز هيبت فرو شوي دست
سعدی
تا گرفتیم رخنه ی دل را،جهان تاریک شد
روشنی این خانه را از رخنه ی دل بوده است
تا دلم خون گشت،سیر چرخ بی پرگار شد
سیر این پرگارها بر نقطه ی دل بوده است
صائب تبریزی
تا دل هرزه گرد منرفت به چین زلـــف او***زان ســــــــــفر دراز خود عزم وطن نمیکند
پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولی***گوش کشیده استاز آن گوش به من نمیکند
حافظ
دل آسوده شد مرد نيک اعتقادکه سرگشتهاي را برآمد مراد
خبيثي که بر کس ترحم نکردببخشود بر وي دل نيکمرد
سعدی
در باغچهی عمر من غم پرورد***نه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورد
بر خرمن ایام من از غایـت درد***نه خوشــه نه دانه ماند، نه کاه نه گرد
خاقانی شیروانی
دل آسوده شد مرد نيک اعتقادکه سرگشتهاي را برآمد مراد
خبيثي که بر کس ترحم نکردببخشود بر وي دل نيکمرد
سعدی
در باغ شعیب و خضر و موسی نگرید***تا چشمهی خضر و ماه و شعری نگرید
در زیر درخت شاخ طوبی نگــــــــــرید***بر آب روان ســــــــایهی موسی نگرید
خاقانی شیروانی
در دیدن این مدینهی زمزم آب
از مکه اگر سعی کنی هست صواب
زیرا که درو مقام دارد امروز
رکنی که ازو کعبهی دلهاست خراب
سیف فرغانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)