دوباره زبان درقفا
آبی آسمانی است در باغچه ی من
دست کم این یکی دست نخورده است
دوباره زبان درقفا
آبی آسمانی است در باغچه ی من
دست کم این یکی دست نخورده است
امی لاول که از چهره های شناخته شده ی ایماژیسم در شعر امریکاست در سال 1874 در یکی از خانواده های ثروتمند و سرشناس شهر ماساچوست دیده به جهان گشود. او که پنجمین فرزند خانواده بود مانند فرزندان دختر ثروتمندان دیگر در خانه به تحصیل پرداخت و به دلیل همین تعصب خانوادگی از تحصیل در دانشگاه محروم ماند . این در حالی بود که هر دو برادر او تحصیلات عالی را به سهولت پشت سر گذاشتند و حتا یکی از آن ها یعنی ابوت لارنس لاول توانست به ریاست دانشگاه هاروارد برسد.
در 1896 امی جوان پیشنهاد ازدواج مردی را پذیرفت اما این مرد به فاصله ی کوتاهی از تصمیم خود منصرف شد. در همین اثنا امی که با خواندن کتاب های کتابخانه ی 7000 جلدی پدرش به نوشتن علاقه مند شده بود به نمایشنامه نویسی روی آورد.اما نوشته هایش خود او را راضی نکرد. با این حال نمایشنامه های لاول توسط هنرپیشه ای به نام النورا دیوز دو بار روی صحنه رفت . لاول در سال 1902و هنگامی که 28 سال داشت پس از تماشای هنرنمایی دیوز در نمایشی دیگر شعری برای او در اوزان آزاد نوشت و این آغاز دیرهنگام فعالیت او به عنوان یک شاعر بود.
اولین شعر امی لاول در سال 1910 در ماهنامه ی آتلانتیک به چاپ رسید او دو سال بعد در 1912 و همزمان با رابرت فراست نخستین مجموعه ی اشعار خود را منتشر کرد. او در همین سال با آدا دایر راسل ، زنی که 11 سال از او مسن تر بود، آشنا شد و تا پایان عمر با این زن در یک خانه زندگی کرد. چگونگی و کیفیت این دوستی که بر زندگی امی لاول بسیار موثر بود نزد شرح حال نویسان متاخر لاول محل مناقشه است.
او در سال 1913 شعری در مجله ی پوئتری خواند با امضای H. D. Imagiste که توجه اش را بسیار به خود جلب کرد. این گونه بود که لاول با جنبش ایماژیسم در شعر انگلیسی زبان آشنا شد و با آن احساس نزدیکی پیدا کرد. او به همین دلیل تابستان همان سال به لندن سفر کرد و از نزدیک با ازرا پاند و دیگر شاعران ایماژیست آشنا شد.شعر او نیز مورد توجه پاند قرار گرفت و او شعر لاول را به شوخی «امی ژیسم» نامید. از آن پس امی لاول به سرودن شعر به این سبک جدید همت گماشت و یک سال بعد دومین مجموعه ی اشعار خود را در قالب شعر آزاد منتشر کرد. او خود در سخنرانی هایی که در شهرهای مختلف برای معرفی اشعار و نظریاتش برپا می کرد این نوع از شعر را به عنوان «شعر بی وزن ملایم» معرفی می کرد و آن را نثر چند صدایی می نامید. لاول سخنران خوبی بود و معمولا جمعیت زیادی برای شنیدن سخنرانی اش جمع می شد. او در سال 1915 با انتشار کتاب «شش شاعر فرانسوی» که به معرفی شاعران سمبولیست اختصاص داشت به دنیای نقد ادبی رسما وارد شد و در همین سال اولین گزیده اشعار شاعران ایماژیست را نیز منتشر کرد. از این پس تا هنگام درگذشتش در سال 1925 لاول سه مجموعه شعر، یک مجموعه سخنرانی و تحقیقی جامع در آثار و احوال «جان کیتس» به چاپ رساند. آدا دایر راسل پس از مرگ لاول سه کتاب دیگر از اشعار او جمع آوری کرد و به چاپ سپرد که شعرهای حاضر گزیده ای از یکی از آن سه کتاب است. این کتاب هایکوهای مدرنی را مجموع می کند که لاول تحت تاثیر گرایش ازرا پاند به این قالب ژاپنی سروده بود. 24 شعر اول این مجموعه که اینجا منتشر می شود نخست با عنوان کلی «بیست و چهار هایکو با درونمایه ای مدرن» در سال 1921 در مجله ی پوئتری به چاپ رسید . سپس همراه با شعرهای مشابه و منتشر نشده ی لاول به صورت کتابی با عنوان «ساعت چند است؟» چند ماه پس از درگذشت شاعر منتشر شد و یک سال بعد جایزه ی پولیتزر را برای شاعری که دیگر در قید حیات نبود به ارمغان آورد. لاول در این شعرها قیود قالب هایکو، یعنی تعداد 17 تایی هجاها و تقسیم این هجاها به صورت دو سطر 5 هجایی با یک سطر 7 هجایی در میانشان، را رعایت کرده است اما در عین حال طبیعت گرایی و حرکت از جزء به کل را در پاره ای از این سروده ها نادیده گرفته تا به سهولت بتواند عواطف شخصی خود را در قالب تصاویری بدیع اجرا کند این قبیل از هایکوهای لاول را می توان اشعار ایماژیستی مینیاتوری دانست که با واج شمار هایکو سروده شده اند. در برگردان این اشعار تلاش این قلم بر این بوده است که تصاویر شعر لاول را تا حد امکان به فارسی اجرا کند و از این رو از رعایت الزام های قالب هایکو در برگردان فارسی صرف نظر شده است.
امی لاول اگرچه در زمان خود نتوانست به شهرتی که سزاوار بود دست پیدا کند اما در اوایل دهه ی 80 میلادی توسط شارحان فمینیست دوباره کشف شد و امروزه از جمله پیشگامان مدرنیسم در شعر امریکایی به شمار می رود.
آزرده ات کردم؟
با دیدگانی نگران به من خیره می شوی
اما این ها اشک های من اند
صبح و شام...
اما روزگاری پیش از این
بینمان فاصله ای نبود
حرف های زیادی می شنوم
تا ساعتی دیگر که یا دشنام گویم
یا ساکت بمانم
در گرگ و میش
کلماتی جدید می نگارم برای گوش های تو
حتا حالا هم خوابیده ای
منبع
valselit.com
دیگر صبح شده
نمی خواهید راحتم بگذارید
گل های مصنوعی؟
چشم هایم خسته شدند
از تعقیب تو در همه جا
کوتاه، چه کوتاه اند، این روزها
گل که پژمرده شود
برگ دیگر عزیز نیست
ترس هر روزه ام این است
حتا لبخند که می زنی
اندوه پشت چشمان توست
پس، بیچاره من
بخند – چیز مهمی نیست
پیش دیگران باید شاد به نظر برسی
این را با چشمانی غمگین می بینم
بگیر این رز سفید را
شاخه های رز خون نمی آورند
انگشتان ات در امان اند
چون نسیم رودخانه ای
پیچیده ابرها را به دور ماه تابان
نزد تو این گونه ام
سوسن را که نگاه می کنی
با برگ های ظریف و لطیف اش
من به چه می ارزم؟
بر رودی سرخ
در زورقی شکسته سرگردانم
دل اش را داری؟
شب کنار من دراز می کشد
سرد و سترون چون نیزه ای تیز
من و او تنها
دیشب باران بارید
حالا در سپیده دم
زاغچه ها غمگین می خوانند
پس حسرت احمقانه است
برگ های پاییزی رنگ خود را دارند...
اما پیش از فرو افتادن؟
بهار بر در ِخانه ام،
نخستين تبريک سال نو
از گنجشک ها
بهار می رسد
با پیام سال نو
از گنجشکها
بهار بر آستانه
اولین تبریک سال نو را
بشنو از گنجشکها
از این پس این طور می اندیشم:
هنگام طوفان سگ ها پارس می کنند
همین کافی نیست؟
عشق نوعی بازی است مگرنه؟
به نظرم نوعی غرق شدن است
در جگن های سیاه و ستارگان
وقتی گل مینا رنگ می بازد
آرام جلوه می کند به رنگ مسین
همیشه یکی دیگر؟
از کاغذ روی می گردانم
کور شده از بیگاری شبانگاهی
صدای کلاغ های بامدادی را می شنوم
توده ای از زنبق باشد
یا تو پیش روی من قدم بزنی
چه کسی می تواند درست ببیند؟
عطر گل های تر
در باغ شبانگاهی
تصویر توست ، شاید
در اتاقم ماندم
به برگ های تازه ی بهار اندیشیدم
آن روز شادمانه بود
یعد از یک روز طولانی
با خمیازههایی کشدار
از هم جدا شدیم.
سوشکی
راه میروم
سایهام در کنارم
یه تماشای ماه.
سودو
آسمان صاف است
و ماه و ابر
هر دو یکرنگاند.
سوگتسو-نی
تودهای از ابر
ماه را حمل میکنند.
بونچو
بر بركه كهن
غوكي ناگاه فرو ميجهد
صداي آب.
در ژرفناي آب
گسترده بر خرسنگي
برگ هاي درخت.
از چييو جو
آه، نيلوفر صحرايي!
دلو به دام افتاده است
من در پي آب بودم.
از يوسا بوسون
کنار برکه کهنه
پير مي شود غوک
برگهاي ريخته
ماه نئين.
خاک را
نخستين برف
مي نوازد
باز مي گردم تا ببينمشان
شکوفه هاي گيلاس را
که شکفته اند قبلا ً
در شب.
حتا صداي برفي را
که فرو مي بارد نيز
مي شنوم.
چقدر تاريک است.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)