دست و پا يكسره بسته است سران را همه دهر
به هنر شهره كند بي هنران را همه دهر
به نظر جلوه كند بي نظران را همه دهر
نعمت بوس و كنار است خران را همه دهر
دست و پا يكسره بسته است سران را همه دهر
به هنر شهره كند بي هنران را همه دهر
به نظر جلوه كند بي نظران را همه دهر
نعمت بوس و كنار است خران را همه دهر
گر ز ديده نهان شدي چو پري
از نظر غايبي و در نظري
رخ خوبت به هر چه پنداريم
خوب چون بنگريم خوبتري
راست اين زلف پريشان كه به رو مي فكني
به درستي دل جمعي به جفا مي شكني
دل و جان و تن من باد فداي تو كه تو
مرهم و راحت و ارام دل و جان وتني
به رو زلف پريشا جمع داري
پريشاني به روي جمع اري
پريشان زلف تو چون روزگار است
از ان دارم پريشان روزگاري
كلاه از سر شادي به اسمان فكنم
اگر تو چون كمرم دست در ميان اري
تو را به قتل من ابرو بس است و مژگانت
چه حاجت است كه تو تير در كمان اري
اي مايهء عمر جاوداني
بي تو چه كنيم زندگاني
تو ميروي و ز اشك و اهم
در اب و در اتشم نشاني
شدم تا شدم دور از روي تو
سيه روز و اشفته چون موي تو
ز بس ضعف ميترسم از سيل اشك
برد همچو خاشاكم از كوي تو
ببارد ابر باران بر بهاران
دو چشم من به روي گلعزاران
بتابد برق اندر ابر هر دم
چو اه عاشقان در هجر ياران
بي تو اي دوست زندگي نتوان
چون زيد زنده قالب بيجان
خون من پايمال كردي ومن
ترسم الوده گرددت دامان
هر روز و شب ز زلف رخ يار مهوشم
چون اتش اندر ابم و چون مو در اتشم
زان زلف درهمي كه پريشان به روي تست
اشفته حالت هستم و خاطر مشوشم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)