تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 22 از 35 اولاول ... 1218192021222324252632 ... آخرآخر
نمايش نتايج 211 به 220 از 344

نام تاپيک: شل سیلوراستاین

  1. #211
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    مادرسیلویا

    مادر سیلویا می گه، سیلویا کارداره
    اونقدر سرش شلوغه که نمی تونه بیاد پای تلفن
    مادر سیلویا می گه، سیلویا داره
    یه زندگی تازه رو شروع می کنه.
    مادر سیلویا می گه:"سیلویا الان خوش بخته
    چرا نمی ذاری به حال خودش باشه؟"
    تلفن چی می گه:
    "چهل سنت دیگه، برای سه دقیقه ی بعدی."

    خواهش می کنم خانم ایوری
    من باید باهاش حرف بزنم
    فقط یه دقیقه
    خواهش می کنم خانم ایوری
    فقط می خوام بهش بگم :
    خداحافظ.

    مادر سیلویا می گه، سیلویا داره چمدونشو می بنده
    اخه امروز از اینجا می ره.
    مادر سیلویا می گه، سیلویا شوهر می کنه
    به یه ادمی از گالستون وی.
    مادر سیلویا می گه:"چیزی بهش نگین...
    که اشکاش سرازیر می شه و از اینجا جنب نمی خوره."
    تلفن چی می گه:
    "چهل سنت دیگه، برای سه دقیقه ی بعدی."

    خواهش می کنم خانم ایوری
    می خوام باهاش حرف بزنم
    فقط یه دقیقه
    خواهش می کنم خانم ایوری
    فقط می خوام بهش بگم:
    خداحافظ.

    مادر سیلویا می گه:سیلویا عجله داره.
    قراره با قطار ساعت نه حرکت کنه.
    مادر سیلویا می گه:"چتر تو بردار، سیلویا
    {بیرون} بارون می باره."
    مادر سیلویا می گه:" از اینکه تلفن کردین ممنونم، اقا!
    لطفا دیگه زنگ نزنین."
    تلفن چی میگه:
    "چهل سنت دیگه، برای سه دقیقه ی بعدی."

    خواهش می کنم خانم ایوری
    می خوام باهاش حرف بزنم
    فقط یه دقیقه
    خواهش می کنم خانم ایوری
    فقط می خوام بهش بگم:
    خداحافظ.

    بهش بگین خداحافظ.
    خواهش می کنم بهش بگین خداحافظ
    خداحافظ...

  2. این کاربر از Anahita va Mehr بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #212
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    نمی توانی ان را با خودت ببری

    نمی توانی ان را با خودت ببری
    برای این که تو ان را نیاورده ای
    تا وقتی در اینجا هستی می توانی از ان استفاده کنی
    اما وقتی که خواستی بروی حق نداری ان را با خودت ببری.
    ان ترانه را تو ننوشته ای
    فقط یاد گرفته ای که چطور ان را بخوابی
    شاید بتوانی کمی نور بتابانی
    اما نمی توانی یک روز افتابی خلق کنی.

    کفش هایم را
    دیگری خواهد پوشید
    جاده ای که در ان قدم می زنم
    دیگری خواهد پیمود
    معشوقه هایم را
    دیگران تصاحب خواهند کرد
    تنها چند تا اهنگ و چیزهای دیگر
    برای دوستانی که با دقت انتخاب شده اند، باقی خواهد ماند.

    دوستانی که زیاد نیستند اما با دقت انتخاب شده اند
    دوستانی که زیاد نیستند اما با دقت انتخاب شده اند
    چند تا اهنگ و چیزهای دیگر
    برای دوستانی که با دقت انتخاب شده اند، باقی خواهم گذاشت.
    حالا دیگر نیازی نیست بگویی
    نخستین کسی هستم که عاشقت شده است، برای این که چنین نیست
    انقدر خام نیستم که فکر کنم
    اخرین عشق تو من خواهم بود
    پس قولی نمی دهم.
    شاید حرفم را باور کنی
    و اجازه بدهی ترانه ای بخوانم
    قبل از این که از هم جدا شویم.

    قبل از این که از هم جدا شویم
    قبل از این که از هم جدا شویم
    قبل از این که از هم جدا شویم
    گروهی درست می کنیم و ترانه ای می خوانیم
    قبل از این که از هم جدا شویم.

    اه ، نمی توانی ان را با خودت ببری
    برای این که تو ان را نیاورده ای
    تا وقتی در اینجا هستی می توانی از ان استفاده کنی
    اما وقتی خواستی بروی حق نداری ان را با خودت ببری
    ان ترانه را تو ننوشته ای
    فقط یاد گرفته ای که چطور ان را بخوانی
    شاید بتوانی کمی نور بتابانی
    اما نمی توانی یک روز افتابی خلق کنی.

    شاید بتوانی کمی نور بتابانی
    اما مسلما نمی توانی یک روز افتابی خلق کنی.

    اه، نمی توانیم ان را با خودمان ببریم
    برای این که ما ان را نیاورده ایم
    تا وقتی در اینجا هستیم می توانیم از ان استفاده کنیم
    اما وقتی که خواستیم برویم، حق نداریم ان را با خودمان ببریم
    نه، ان ترانه را ما ننوشته ایم
    فقط یاد گرفته ایم که چطور ان را بخوانیم
    شاید بتوانیم کمی نور بتابانیم
    اما مسلما نمی توانیم یک روز افتابی خلق کنیم.


  4. #213
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    ماهی کوچولو

    میشه بپرسم که ماهی کوچولوی منو

    که داشت توی این لیوان شنا میکرد رو
    دیدی یا ندیدی؟
    از اونجاییکه تو رفتی و همه لیوانت رو سر کشیدی
    و ماهی کوچولوی من توی لیوان نیست عزیزم
    و هیچ جای دیگه هم نیست عزیزم
    فکر نمی کنی که غرق شده باشه عزیزم؟

  5. این کاربر از Anahita va Mehr بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #214
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    لاک پشت


    لاک پشت ما امروز هيچي نخورده .
    از صبح تا حالا به پشت افتاده ،
    و اصلا حرکتي نداره !
    هر چي قلقلکش مي دم ،
    هلش مي دم ،
    تکه نخ جلوي چشماش تکان مي دم ،
    انگار نه انگار !
    اونجا افتاده ، سرد و بي حرکت
    و خيره به جلو نگاه مي کنه !
    جيم مي گه حتما مرده .
    آخه مگه لاک پشت هاي چوبي هم مي ميرن ؟!


    از کتاب چراغي در زير شيرواني

  7. این کاربر از Anahita va Mehr بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #215
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    25 دقیقه به رفتن

    چوبه ی دار بر پامی کنند، بیرون سلولم.
    25 دقیقه وقت دارم.

    25 دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود.
    24 دقیقه وقت دارم.

    اخرین غذای من کمی لوبیاست.
    23 دقیقه مانده است.

    هیچ کس نمی پرسد چه احساسی دارم.
    22 دقیقه مانده است.

    به فرماندار نامه نوشتم، لعنت خدا به همه ی انها .
    اه... 21 دقیقه ی دیگر باید بروم.

    به شهردار تلفن می کنم، رفته ناهار بخورد.
    20 دقیقه ی دیگر وقت دارم.

    کلانتر می گوید:" پسر، می خواهم مردنت را ببینم."
    19 دقیقه مانده است.

    به صورتش نگاه می کنم و می خندم... به چشم هایش تف می کنم.
    18 دقیقه وقت دارم.

    رییس زندان را صدا می زنم تا بیاید و به حرف هایم گوش بدهد.
    17 دقیقه باقی است.

    می گوید:"یک هفته، نه،سه هفته ی دیگر خبرم کن.
    حالا فقط 16 دقیقه وقت داری"

    وکیلم می گوید، متاسفانه نتوانستم کاری برایت انجام بدهم.
    م م م م ... 15 دقیقه مانده است.

    اشکالی ندارد، اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن.
    14 دقیقه وقت دارم.

    پدر روحانی می اید تا روحم را نجات دهد،
    در این سیزده دقیقه ی باقی مانده.

    از اتش و سوختن می گوید، اما من احساس می کنم که سخت سردم است.
    12 دقیقه ی دیگر وقت دارم.

    چوبه ی دار را ازمایش می کنند، پشتم می لرزد.
    11 دقیقه وقت دارم.

    چوبه ی دار عالی است و کارش حرف ندارد.
    10 دقیقه دیگر وقت دارم.

    منتظرم که عفوم کنند...ازادم کنند.
    در این 9 دقیقه ای که باقی مانده.

    اما این که فیلم سینمایی نیست، بلکه... خب، به جهنم.
    8 دقیقه ی دیگر وقت دارم.

    حالا از نردبان بالا می روم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم.
    7 دقیقه ی دیگر وقت دارم.

    بهتر است حواسم جمع قدم هایم باشد وگرنه پاهایم می شکند.
    6 دقیقه ی دیگر وقت دارم.

    حالا پایم روی سکوست و سرم در حلقه ی دار...
    5دقیقه ی دیگر باقی است.

    یالا،عجله کنید، چیزی بیاورید و طناب را ببرید.
    4 دقیقه ی دیگر وقت دارم.

    حالا می توانم تپه ها را تماشا کنم، اسمان را ببینم.
    3دقیقه ی دیگر باقی مانده.

    مردن،مردن انسان، به راستی نکبت بار است.
    2 دقیقه ی دیگر وقت دارم.

    صدای کرکس ها را می شنوم...صدای کلاغ ها را می شنوم.
    1دقیقه ی دیگر مانده است.

    و حالا تاب می خورم و می ی ی ی ی روم م م م م م م م م م ....

  9. #216
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید

    در خانه ای سرد، بالای خیابان سالیوان،
    اخرین کسی که شلوار فاق کوتاه می پوشید، در شرف مردن بود
    عینک افتابی به چشم داشت و به همین دلیل کسی نمی توانست تشخیص بدهد
    که او گریه می کرد یا نه.
    همه ی معتادها و همه ی علاف ها
    و همین طور همه ی کافه دارها
    دور تختش جمع شده بودند.
    وصیت کرد
    تا تکلیف اموالش را روشن کند
    و اخرین کلمه ها را به زبان اورد؛

    گفت:" کفش های راحتیم را برای مادرم بفرستید،
    بلوزم را به جالباسی اویزان کنید.
    گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
    برای اینکه هیچ گاه یاد نگرفتم که ان را چگونه بننوازم.

    خانه ام را
    به یک ادم مستمند بدهید
    و بگویید که اجازه ی ان تمام وکمال پرداخت شده.
    پول ها و موادم را خودتان بردارید،
    ولی مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید.

    مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید، دوستان،
    با عینک افتابیم.
    گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
    ولی مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید."


    گفت:"جوجه خروس هایم را
    به کسی بدهید که انها را می خواهد.
    شعرهایم را
    به کسی بدهید که انها را میخواند.
    زیر کافه برایم قبری بکنید،
    و اهنگ غم انگیز پخش کنید.

    همه را شاد و شنگول کنید
    در لحظه ای که مردم،
    و مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید.
    مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید، دوستان،
    با عینک افتابیم.
    گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
    ولی مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید."


    کفش های راحتی اش را پرت کردیم وسط خیابان،
    بلوزش را گذاشتیم همانجا، روی زمین.
    گیتارش را فروختیم
    در کافه ی گوشه ی خیابان
    به کسی که می دانست چگونه ان را بنوازد.
    موادش را دود کردیم.
    پول هایش را خرج کردیم،
    شعرهایش را دور ریختیم.

    باب، نوارهایش را برداشت،
    و اد کتابهایش را،
    و من هم عینک افتابی فکسنی ان بدبخت را برداشتم.

    گفت:" مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید، دوستان
    با عینک افتابیم.
    گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
    و مرا با عینک افتابیم به خاک بسپارید."


  10. #217
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    بدبین

    همه می گویند من بدبینم
    همه فکر می کنند من دیوانه ام
    ظاهرا به من لبخند می زنند
    اما از ته دل می خواهند که سر به تنم نباشد.
    انها در قهوه ام سم می ریزند.
    و در سوپ جو من خرده شیشه.
    در کفش های تنیسم عنکبوت می اندازند
    و توی شیرینی گردویی ام کثافت کاری می کنند.

    سر در اوردن از همه اینها
    کار مشکلی است.
    ببین، پدرم یک دختر کوچولو می خواست
    و مادرم دوقلو.
    و پدربزرگم از هیتلر خوشش می امد،
    پس هر کاری که من کرده ام اشتباه بوده.
    اما حالا دیگر می خواهم کار را تمام کنم،
    با اینکه لبخند می زنی،
    اما می دانم از این شعر بدت می اید.

    اره.... می دانم که فقط گوش می دهی
    چون نمی خواهی احساساتم را جریحه دار کنی
    اما به محض اینکه رفتم
    به زیپ شلوارم که باز است، می خندی.

    تو در قهوه ام سم می ریزی.
    و در سوپ جو من خرده شیشه.
    تو در کفش های تنیسم عنکبوت می اندازی،
    و توی شیرینی گردویی ام کثافت کاری می کنی
    می دانم!
    خودت را به ان راه نزن.
    می دانم...
    می دانم!
    می دانم.

  11. #218
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    بالاخره می میری

    خب، می بینم که حسابی به خودت می رسی
    از خودت مراقبت می کنی.
    نیازهایت را براورده می کنی.
    خوب گوش می دی یا می خونی، درباره ی رژیم غذایی،
    تغذیه، خواب و سم زدایی از بدن،
    همین طور خریدن وسایلی که می گن به درد ورزش می خوره.
    و گیاهان دارویی برای تجدید قوا، وقتی که اسیب ببینی.

    صابون هایی که تن را تمیز می کنن.
    افشانه هایی که بوی بد را از بین می برن.
    مایعاتی که اسیدها و حشره کش هارا خنثی می کنن.
    اضافه وزن مجاز برای افزایش قدرت و اندازه ی عضلات.
    زدن امپولهای ایمنی.
    و خوردن قرص های نیروزا.
    اما یادت باشه که بعد از همه ی اینها
    بالاخره قصه به پایان می رسه...

    می تونی سیگار رو ترک کنی، اما اخر می میری.
    دور مواد را خط بکشی،اما اخر می میری.
    خود را از خوردن غذاهای چرب و سرخ کردنی منع کنی،
    و در سلامت کامل باشی، اما باز می میری.
    می گساری هم که نکنی، باز می میری.
    دور کارهای خلاف رو خط بکشی، باز می میری.
    از نوشیدن قهوه صرف نظر کنی و کیفور نشی،
    باز می میری، اخرش می میری.

    بالاخره می میری، دست اخر می میری.
    اخرش می میری.

    می تونی نرمش کردن رو از سر بگیری،
    اما وقتی موسیقی تموم بشه، می میری.
    توی اتومبیل کمربند ایمنی هم ببندی، باز می میری.
    از نیکوتین فاصله بگیری، باز می میری.
    می تونی ورزش کنی تا چربی رانهات اب بشه،
    خوش تیپ تر و تودل بروتر می شی، اما باز می میری.
    حمام افتاب هم که نگیری، باز می میری.
    می تونی اون بالا، تو اسمون، پی بشقاب پرنده بگردی
    شاید اونا تو رو به مریخ ببرن، اما اونجا هم بالاخره می میری.

    بالاخره می میری، در نهایت می میری.
    اخر، یک زمانی ، می میری.
    با کفش های ریبوک و نایک و ادیداس
    می تونی تو اسمونا سیر کنی، اما اونجا هم بالاخره می میری.

    داروهای نیروبخش هم که بخوری، بالاخره می میری.
    روده ات رو هم که سالم نگه داری، باز می میری.
    می تونی خودت رو منجمد کنی و در زمان معلق بمونی،
    اما همین که یخت رو باز کنن، بالاخره می میری.
    می تونی ازدواج کنی، اما باز هم می میری.
    به نقطه ی اوج هم که برسی، بالاخره می میری.
    می تونی خودت رو از شر فشار های روحی خلاص کن، استراحت کنی،
    ازمایش ایدز، وتست ورزش بدی،
    به غرب، اونجا که هوا افتابی ست و از رطوبت خبری نیست نقل مکان کنی

    و تا صد سال زنده بمونی
    اما بالاخره می میری.

    سر انجام، در اخر کار می میری.
    در نهایت، خواه ناخواه می میری.
    پس بهتره حالا که زنده هستی از زندگی لذت ببری
    قبل از اینکه غزل خداحافظی رو بخونی،
    چون بالاخره ، در اخر کار می میری.


  12. #219
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    « من و تو »

    یاد می گیرم تو چه هستی،

    تو یک دریای طوفانی هستی!
    تو هم یاد بگیر من چه هستم
    من یک مرغ دریایی هستم…

    می بینی!
    خیلی از هم، دور نیستیم…



  13. #220
    داره خودمونی میشه Anahita va Mehr's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    پست ها
    62

    پيش فرض

    غاز طلائی


    بله درسته ما او غاز تپل رو پختيم و بعدش خورديم.
    می گيد ديوانه ايم ما
    چون که آن غاز طلائی بود تخم طلا می گذاشت.
    اما خبر ندارين
    وقتی شکم گرسنه اس
    پختن تخم طلا
    چقدر عذاب آوره
    اگه غاز عزيزم
    تخم های عادی می کرد.
    حالا ديگه زنده بود
    تو حياط بازی می کرد.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •