فرو گذاشت دل، آن بادبان که می افراشت
خیالِ بحر کجا، این به گِل نشسته کجا
چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد
به منزلی رسد این کاروان خسته کجا
فرو گذاشت دل، آن بادبان که می افراشت
خیالِ بحر کجا، این به گِل نشسته کجا
چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد
به منزلی رسد این کاروان خسته کجا
الا یا ایهاالساقی ادرکعصن و ناولها . . . که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی..............صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر بر نردبان معرفت...............بر رود بالا همی با اصل خود یکتاستی
این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری.................گر ابونصرستی و گر بوعلی سیناستی
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست، نهان زیر لب کیست؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
خسته از هرچه خستگيست سحر
به نگاهت پناه بردم باز
آخرين نامه جنونم را
به هواي گناه بردم باز
در هوايي که بي تو مي لرزيد
روي ديوار طرحي از تو نشست
شيشه هاي عطش تکاني خورد
به سراب نگاه تو بشکست
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
در دستش قليوني گذاشتند
كه دودش همچون نفسها داغ و لرزان است
بزرگسالان را غافلگير كردند
و برايش كلاهي گرانبها و نقابي
مهيا كردند.
شب هنگام
او را تنها گذاشتند
زيرا كه كودكاني اينچنين رنگارنگ
طاقت خوابيدن در سپيدي دشوار را ندارند.
دست از مس وجود چو مردان ره بشوي
تا كيمياي عشق بيابي و زر شوي
ياد آن شام غريبان هستم
ياد آن لحظه ي آخر با تو
لحظه ي تلخي بود
لحظه ي رفتن تو
توي ايوان بودم خفته و بي خبر از هر چه كه بود
شايد اما آن دم
خواب تو مي ديدم
گاهگاهي با خود زير لب مي گويم
كه هنوزم خوابم
كه تو هستي هنوزم با من
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)