دلم می خواهــد هیاهوی مــردم را از پشـت پنجـره در کوچـه و خــیابان ببــینم ...
ببـینــم و داد بـزنـم : ایــن همــه شلـوغـی آن قــدر هـا هـم بــد نیـست !
ولی حـیـف ...
اتاق من یـک پنجره بیشـتر نـدارد ...
پنجــره ای رو بـه دریا ...
تصمیم گرفتم که شعر هاو جملات ادبیم رو خودم بگم و اینجا بذارم ؛ امیدوارم مورد توجه قرار بگیره . این هم اولیش بود !