غم
ز غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد.....
نمی دانم چرا امشب واژهایم خیس شدند
مثل اسمانی که امشب می بارد
واینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دل تنگی گذر کنم
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود
در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید مرحم درد ثانیه ها را پیدا کنی
مترسک ناز میکند
کلاغ ها فریاد میزنند
ومن سکوت میکنم
این مزرعه ی زندگی من است
خشک وبی نشان ...
این شب ها چشم های من خسته است
گاهی اشک ،گاهی انتظار
این سهم چشم های من است ....