یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
خون هزار سرو دلاور به خک ریخت
ای سایه ! های های لب جویبار کن
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی
چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
خون هزار سرو دلاور به خک ریخت
ای سایه ! های های لب جویبار کن
نه سرو سامان توان گفت نه خورشید نه ماه
آه از تو که در وصف نمی آیی آه
هم از الطاف همایون تو خواهم یارب
در بلایای تو توفیق رضا و تسلیم
نقص در معرفت ماست نگارا، ور نه
نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید
دارم از زلف تو اسبابِ پریشانی ِ جمع
ای سر ِ زلفِ تو مجموع ِ پریشانی ها
رام ِ دیوانه شدن آمده در شأن پری
تو به جز رَم نشناسی ز پریشانی ها
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی
یاد بُگذشته چو آن دورنمایِ وطن است
که شود بر اُفق ِشام ِ غریبان ترسیم
سیم و زر شد محکِ تجربهیِ گوهر ِ مَرد
که سیه باد بدین تجربه رویِ زر و سیم
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته ی رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت که ای فرزند خرد بی گناه
گر فراموشت کند لطف خدا
چون رهی زین کشتی بی نا خدا
آسمان همرهِ سنتور، سکوتِ ابدی
با مَنَش خندهیِ خورشید نثار آمده بود
تیشهیِ کوه کَن افسانهیِ شیرین می خواند
هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود
دلبرا بنده نوازيت كه آموخت بگو
كه من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)