از سر ِ هر مژهام خونِ دل آویخته چون لعل
خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی
گر چه جز زهر، من از جام ِ محبت نچشیدم
ای فلک زهر ِ عقوبت به حبیبم نچشانی
از سر ِ هر مژهام خونِ دل آویخته چون لعل
خواهم ای باد خدا را که به گوشش برسانی
گر چه جز زهر، من از جام ِ محبت نچشیدم
ای فلک زهر ِ عقوبت به حبیبم نچشانی
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمره ی افیونم زنهار سرم مگشا
اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان
بیدار بود دیدهی شبزندهدار من
من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک
بختش بلند نیست که باشد شکار من
نوحه کنی نوحه کنی مرده ی دل زنده شود
کار کنی کار کنی جان تو این کاره شود
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
یارم اگر رنجی دهد گنجی بود گنجی بود
خوارم اگر گنجی دهد رنجی بود رنجی بود
دردناک است که در دام ِ شغال اُفتد شیر
یا که محتاج ِ فرومایه شود مردِ کریم
هم از اَلطافِ همایونِ تو خواهم یا رب
در بلایایِ تو توفیق ِ رضا و تسلیم
مشو تو منکر پاکان بترس از زخم بی باکان
که صبر جان غم ناکان تو را فانی کند فانی
یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من
من شهریار ملک سخن بودم و نبود
جز گوهر سرشک در این شهریار من
نگاهم به تارو پود شكننده ساقه چسبيده بود
تنها به ساقه اش مي شد بياويزد ،
چگونه مي شد چيد
گلي را كه خيالي مي پژمراند ؟
دست سايه ام بالا خيزد
قلب آبي كاشي ها تپيد
باران نور ايستاد
رويايم پرپر شد ........
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)