نه می توانستم او را ببخشم و نه کارش را بپسندم. اما دیدم آنچه انجام داده بود در نظر خودش کاملا موجه بود. کاری بود زاییده ی بی قیدی و ندانم کاری. آن دو، تام و دی زی، آدم های بی قیدی بودند- چیزها و آدم ها را می شکستند و بعد می دویدند و می رفتند توی پولشان، توی بی قیدی عظیمشان یا توی همان چیزی که آنها را به هم پیوند می داد، تا دیگران بیایند و ریخت و پاش و کثافتشان را جمع کنند...
گتسبی بزرگ -- اسکات فیتزجرالد