ميخوام برم صفحه آخر!!
همه اش تو صفحه ي2164 مونده!
چرا؟
هر چه گفتيم جز حكايت دوست
در همه عمر از آن پشيمانيم
سر کاریه. جدی نگیر!
مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقيا
چارهء کار مرا در آب آتشگون ببين
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
اي گشوده دست يغماي خزان ، اکنون ببين
سايه ! ديگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تيغ هجران است اينجا ، موج موج خون ببين
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
ديدم به خواب نيمه شب
خورشيد و مه را لب به لب
تعبيرِ اين خواب عجيب
اي صبح خيزان،چون كنيد؟
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
درِتنگ قفس باز است و افسوس
كه بال مرغ آوازم شكسته است
نمي دانم چه مي خواهم بگويم
غمي در استخوانم مي گدازد
خيال آشنا سي آشنا رفت
گهي مي سوزدم گه مي نوازد
فغاني گرم و خون آلود و پر درد
فرو مي پيچدم در سينه تنگ
گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)