روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج طبانست امروز
زکوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی
يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم
گر چه در خويش شکستيم صدايي نکنيم
يادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سرپايي نکنيم
مُرده بودم من و این خاطرهی عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
آوخ این عمر فسون کار به جز حسرت نیست
کس ندانست در این جا به چه کار آمده بود
دروازه باز کنيد
(بسته باشد اگرشد)
و ميخ کُنيدَم برلوح ِ ورودی ش
(نيمی ازتو وُ
نيمی از من اگرشد)
حالا می توانی ستاره وسوزن بريزی و
جنازه جار بزنی هی مثل ِ مادرْ مرده ها.
اشکت آهسته به پیراهن نرگس بنشیند
ترسم این آتش سوز از سخن من بنشانی
تشنه دیدی به سرش کوزهی تهمت بشکانند؟
شهریارا تو بدان تشنهی جان سوخته مانی
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستارانرا چه شد؟
دیدی دلم شکست.........
دیدی که این بلور درخشان عمر من بازیچه بود.....!
دیدی چه بی صدا دل پر آرزوی من،
از دست کودکی که ندانست قدر آن،
افتاد بر زمین،
دیدی دلم شکست.
تا بدين منزل نهادم پاي را
از در اي كاروان بگسسته ام.
گر چه مي سوزم از اين آتش به جان،
ليك بر اين سوختن دل بسته ام.
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمی گیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)