من مست و تو دیوانه/ما را که برد خانه؟
صد بار به تو گفتم/ کم خور دو سه پیمانه
من مست و تو دیوانه/ما را که برد خانه؟
صد بار به تو گفتم/ کم خور دو سه پیمانه
هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کار من سودا زده دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش، که در این دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر این همه وارسته و آزاد نبودم
جون سرو، چرا بهره ی من بی ثمری بود
دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
سوزش آن حق گزاران ياد باد
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
شبنم از گونهی گلبرگ نگون بود که من
گلهی زلف تو با سنبل و سوسن کردم
ميان ماندن و رفتن حكايتي كرديم
كه آشكارا در پرده ي كنايت رفت.
مجال ما همه اين تنگمايه بود و دريغ
كه مايه خود در وجه اين حكايت رفت.
تو که آتشکدهی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
یک قطره آب بود با دریا شد/یک ذره خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟/ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
حکیم خیام
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
میرفت آفتاب و به دنبال میکشید
دامن به دست کشته ی خود روز نیمه جان
خندید آفتاب که:" این اشک و آه چیست؟
خوش باش روز غمزده! هنگام رفتن است.
چون من بخند و خرم و خوش، این چه شیون است؟
ما هر دو میرویم، دگر جای شکوه نیست"
نالید روز خسته که:" ای پادشاه نور
شادی از آن توست، نه از آن من، بلی
ما هر دو میرویم از این رهگذر، ولی
تو میروی به حجله و من میروم به گور..."
هوشنگ ابتهاج
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)