معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
نشنو از ني ني حصير بورياست
بشنو از دل دل حريم كبرياست
تو به دِل هستی و این قوم به گِل میجویند
تو به جانَستی و این جمع جهان گردانند
عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا
نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند
دلم گرفت از این روزا
از این روزای بی نشون
از اینهمه دربدری
از گردش چرخ زمون
دلم گرفت از آدما
از آدمای مهربون
از این مترسکای پست
از هم دلهای هم زبون
نه زير بار منفي حرف تو مي روم
نه بار مثبت پروتن هاي مختلف
حالا دوباره ذهن مرا مي زند به هم
زنگ در و… تو و… تلفن هاي مختلف
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کنارش
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست
خود جرعه نوش گردش پیمانهی تو بود
در اين زمانه ی مرسوم انجماد نجابت
در اين زمانه ی تنگ برو بيای هميشه ؛
منم که بی خبر از ازدحام سرد تمدن
خدا نشانده دلم را در استوای هميشه
هوای پیرهن چاک آن پری است که ما را
کشد به حلقهی دیوانگان جامه دریده
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد به زال پشت خمیده
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)