می رسی و من با شوق، حین گریه می رقصم
با صدای هر قدمت، با طنین در زدنت
در کنار می آید، با عبور کردن تو
لالِ لال می مانم، محو عشوه ریختنت
آمدی که پاره کنم، خرقه های پشمین را
لختِ لخت، عریانم در کمین اهرمنت
می رسی و من با شوق، حین گریه می رقصم
با صدای هر قدمت، با طنین در زدنت
در کنار می آید، با عبور کردن تو
لالِ لال می مانم، محو عشوه ریختنت
آمدی که پاره کنم، خرقه های پشمین را
لختِ لخت، عریانم در کمین اهرمنت
تبسم را ز گل در نوبهار آموختیم
گرم و سرد زندگی از روزگار آموختیم
مار خزيد و رفت
امّا چشماني كه در من خيره شده بود
در علف باقي ماند
( ببخشيد...دست خودم نيست...گير دادم به هايكو...بعيدم هست حالاحالاها بي خيالش شم...!شرمنده!)
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند
در مني و اينهمه ز من جدا
با مني و ديده ات بسوي غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوي غير
...
رخ متاب از وحدت و همبستگی
میوه ی شیرین دهد همبستگی
Last edited by farshidshd; 27-03-2008 at 16:22.
ياد آمد هان،
داشتم مي گفتم:آنشب نيز
سورت سرماي دي بيدادها مي كرد.
و چه سرمائي،چه سرمائي!
باد برف و سوز وحشتناك.
ليك خوشبختانه آخر،سرپناهي يافتم جائي.
گرچه بيرون تيره بود و سرد،همچون ترس؛
قهوه خانه گرم و روشن بود،همچون شرم
گرم،
از نفسها،دودها،دمها
از سماور،از چراغ،از كپه ي آتش؛
از دم انبوه آدمها
و فزونتر زآن دگرها،مثل نقطه ي مركز جنجال،
از دم نقال.
...
لم داده يک کفتار در پايان اين شعر
با احتياط آقا! نيا! ميدان مين! - شعر-
تو لذت آن ميوهی ممنوعه بودی
من شاعرِ بی واژهيِ بی سرزمين، شعر!
يا روی پاکتها خودم را مینويسم
يا میکشم دور خودم ديوار چين - شعر-
تقدير من يک عمر پرسه در خيابان
با آدمکهای غليظ و تهنشين، شعر!
حالا بيا نزديک، فالت را بگيرم
حافظ که نه! با خون شاعر بر زمين - شعر-
بغض تمام ابرها را من سرودم
باران نمیبارد بيايی زير اين شعر!
vaghean ke JUSTMP3 aaaaaaaaaali boOOd eyvaal
رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها
آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی
دالانی از بهشتم بخشید و دلبخواهم
آری بهشت دیدم دالان دلبخواهی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)