چراغ پر نور ضروری نیست، برای زندگی کردن در غرابت و شگفتی، شمعی قلمی کافی است، به شرط آنکه صادقانه بسوزد.
"مالون می میرد - ساموئل بکت"
چراغ پر نور ضروری نیست، برای زندگی کردن در غرابت و شگفتی، شمعی قلمی کافی است، به شرط آنکه صادقانه بسوزد.
"مالون می میرد - ساموئل بکت"
وقتی که آدم سردش باشد، نباید از کسی که جای گرم و نرمی دارد انتظار ِ همدردی داشته باشد.
یک روز از زندگیِ ایوان دنیسوویچ -- الکساندر سولژنیتسین
بهترین چیزها در زندگی آنهایی هستند که تنها گوشه چشمی به آنها می اندازی.
اومون را -- ویکتور پلوین
و بي آنکه بداند گناهش دقيقا چيست ، از اين که مي ديد زندگي کردن براي پاک شدنِ گناهش تاوانِ کافي اي نبوده احساس خوشي پيدا کرد، شايد اين تاوان خودش نوعي گناه بود، گناهي که به نوبه خود تاوانِ بيشتري مي طلبيد و به همين ترتيب الي آخر، و اگر مي فهميد که براي مجازات شدن، گناه کردن ضروري است، بي ترديد حيرت مي کرد.
"مالون می میرد - ساموئل بکت"
یک ستاره می تواند بمیرد و با این حال نورش میلیون ها سال در تمامی جهات حرکت کند. پس ما در حقیقت هیچ چیز راجع به ستارگان نمی دانیم جز اینکه زندگی شان وحشتناک و بی معناست چرا که تمامی حرکاتشان در فضا از پیش تعیین شده، و این قوانین مکانیک و جاذبه اند که احتمال هرگونه برخورد تصادفی را از بین می برند. ولی بعد فکر کردم که هرچند به نظر می رسد ما انسان ها به یکدیگر برخورد می کنیم و می خندیم و بر شانه ی هم می زنیم و بعد به راه خود می رویم، ولی همزمان در بُعدی مستقل که آگاهی مان جرئت نگاه کردن به آن را ندارد، ما بی هیچ حرکتی در محاصره ی خلا معلق ایم، بی سر و ته، بی دیروز و فردا، بی این امید که به هم نزدیک تر شویم یا حتی ذره ای سرنوشت خود را تغییر دهیم. قضاوت مان از آنچه برای دیگران اتفاق می افتد نور پُر نیرنگی است که به ما می رسد و تمام طول زندگی مان به سوی آنچه تصور می کنیم نور است پیش رَوی می کنیم در حالی که احتمالا منبع نور مدتهاست که از بین رفته.
اومون را -- ویکتور پلوین
مي توان گفت کسي که به اندازه ي کافي صبر کرده باشد، مي تواند تا ابد نيز همچنان صبر کند و منتظر بماند و سرانجام ساعتي فرا خواهد رسيد که ديگر هيچ اتفاقي رخ نخواهد داد و هيچ کسِ ديگري از راه نخواهد رسيد و همه چيز به پايان خواهد رسيد، جز انتظار عبث. شايد او نيز به همين مرحله رسيده بود و هنگامي که (براي مثال) مي ميريد، ديگر خيلي دير مي شود، ديگر بيش از حد انتظار کشيده ايد، ديگر به قدر کافي زنده نيستيد که دست از انتظار کشيدن بکشيد.
"مالون می میرد - ساموئل بکت"
تحقق دير هنگام يک اميد بهتر از عدم تحقق هميشگي آن است.
.................................................
کسي لميوئل را دوست نداشت، اين کاملا مشخص بود. اما آيا مي خواست دوستش داشته باشند يا نه، اين چندان مشخص نبود.
"مالون می میرد - ساموئل بکت"
گفتم : این دوره بهترین موقع عمر آنهاست چون بعدا اشکالات ومسئولیت های زیادی به وجود خواهد آمد
ولی آنها حرفهایم را باور نمی کردند چون خیال می کنند بهترین دوره هرکس در آینده است
"دفترچه ممنوع -آلبا دسس"
الان چهار ماه است که اینجا هستم... می دانی، فکر هم نمی کنم جای چندان بدی باشد. اگر جای تو بودم، به خودم زیاد زحمت نمی دادم که برای آینده برنامه ریزی کنم. من مثلا آرزو داشتم دور دنیا سفر کنم. خوب، شاید در سرنوشتم نبود که به آرزویم برسم. تنها گوشه ی ناچیزی از دنیا را خواهم دید. البته فکر نمی کنم که اینجا بهترین گوشه ی دنیا باشد، ولی خوب، تکرار می کنم که چندان هم بد نیست.
مرشد و مارگاریتا -- میخاییل بولگاکف
رازها مثل فلفل روی نوک زبان هستند. دیر یا زود دهان را آتش می زنند. دیر یا زود آدم دهانش را باز می کند و شیطان کوچکی را که در میان دندانهای فشرده اش آشپزی می کرده نشان می دهد و بعد از آن باید پشت سر هم حرف زد.
"ژه - کریستین بوبن"
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)