در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود
آسودگی از مرغ گرفتار گریزد
از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست
سرگشته نسیم از گل و از خار گریزد
در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود
آسودگی از مرغ گرفتار گریزد
از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست
سرگشته نسیم از گل و از خار گریزد
در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می میرد
دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب می میرد
در نگاه دو چشم خسته ی او زندگی موج می زد و عشق
غافل از اینکه این همه رؤیاست، عاقبت در سراب می میرد
چشم هایش پر ست از حسرت، حسرت لحضه های رؤیایی
چشم هایی که پر ز رؤیا بود آن زمان چون شهاب می میرد
در کنار من ز گرمی بر کناری ای دریغ
وصل و هجران غم و شادی به هم باشد مرا
در خروشم چو بینم کج نهادیهای خلق
جویبارم ناله از هر پیچ و خم باشد مرا
اينكه ما با موهاي تراشيده كجا ميرويم بماند
كلافه مي شوم
از بس كه اين خيابانها
سر از جيب هاي من در مي آورند.
تو هم با اين ناخن هاي بلند
از همان اول انگشت نما بودي.
دست از سر عزرائيل برداريد.
ما تازه عاشق شده ايم.
با گم شدن اين پلاك
نه!
له شدن اين خيابان لعنتي
شبيه قاب خالي روبرو
ديگر كسي از ما سراغي نمي گيرد.
سيگاري نيم سوخته بر ميز
و ساعتي كه عقربه هايش
در لحظه اي مقرر با هم گلاويز مي شوند
تو من و چند نقطه چين
با تبسمي تاريك
به هم زل مي زنيم
آنقدر كه عقربه هاي مجروح
ميان سنگيني سكوتمان
سرفه مي كنند.
بگذار همه فكر كنند
پيش از اين اتفاقي نيافتاده است
قرار نيست
با عاشق شدني ساده
تيتر اول روزنامه ها شويم.
مبین به چشم حقارت به خون دیده ما
که آبروی صراحی به اشک خونین است
ز آشنایی ما عمرها گذشت و هنوز
به دیده منت آن جلوه نخستین است
تمام قلبمان فرياد ميكرد
تو را تا بيكران ها ياد ميكرد
درون سينه ام غوغاي غم بود
نبايد كس دل من شاد ميكرد؟
درنهادم سیاه کاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری که را مانی؟
گفت: بخت رمیده را مانم
من، سر از کدام سردابه در بياورم بيرون ؟
من، از کدام در، دَهَن در بياورم بيرون؛
من سال ِ هفتِ کبيسه ؟
[ سال ِ هفتِ کبيسه] اگر شد
کبوتر بگذاريد و اگر شد
زن ها بر دو سوی صحنه اگر شد
بنشينند و پروانه اگر شد
پيله بترکاند روی شکم هاشان.
نوش داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگ دل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم فردا چرا
آنقدر در گفتن يک حرف حاشيه رفتم
و به جاي نوشتن تنها يک کلمه گوشه ي دفتر خاطراتت
شعر هاي حاشيه اي نوشتم !!!!
تا عاقبت در حاشيه چشم هايت افتادم
حالا که حاشيه نشيني را تجربه مي کنم
بگذار فقط يک حرف حاشيه اي ديگر بزنم
دوستت دارم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)