همنشین جان من مهر جهان افروز توست
گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش
یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است
بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش
همنشین جان من مهر جهان افروز توست
گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش
یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است
بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش
شيدا از آن شدم كه نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گري كرد و رو ببست
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ته این راه روشن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم
نه می تونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست
منم می دونم این احساس نباید باشه اما هست !!!
تو اين شبای خط خطی ستاره های پاپتی
گم شدن و نيست توی راه فانوسک رفاقتی
به هر کی می خوای دل بدی دل می کنه به راحتی
دنيا چه آلوده شده به سم بی صداقتی
يک ابديت تولد و تاويل
واژه هاي وحشي را
تزريق مي کند به مويرگهايم
خط هاي موازي کوچه آب مي شود
در تو
و غاز وحشي آتش ديده اي
از دامن شب غلت مي زند در من
...
اما چشمي که لرزه هاي گل ـ ابريشم
تشويش بي قرار جهنم را مي نوشد
اندام هيچ آهوي افتاده اي را در گمان
تناسل و آب غوطه نخواهد داد...
....
هنوز سپيده مي لرزد
اين سايه
که تبخير خنده هاي زلال است
از کجاي درياها تبخير مي شوي
که من
درهجوم آفتاب هاي غلتيده
آب مي شوم
وقتي که هر دهان
از باغهاي معلق آدم
دستان آفريقايي اسرافيل مي بوسد
باشد که چشم هايم
از ميان سيب و گدازه
برداشتي از قنات باکره اندامت داشته باشد
....
هنوز آبي مي سوزد
دنداني که روزهاي کبوتري را
تزريق مي کند
به مويرگهايم
.....
تا در قرائت قرآن بنشيند
به جايمان سنگ
رد پايي گداخته پستان آسمان را خشک
مي کند
تا يادت از من ....
نه من ديگر به روي ناكسان هرگز نمي خندم
دگر پيمان عشق جاوداني
با شما معروفه هاي پست هر جايي نمي بندم
شما كاينسان در اين پهناي محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و ناداني
به دريا و به صحراي اميد و عشق بي پايان اين ملت
تگرگ ذلت و فقر و پريشاني و موهومات مي باريد
شما ،كاندر چمن زار بدون آب اين دوران توفاني
به فرمان خدايان طلا ، تخم فساد و يأس مي كاريد ؟
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی
گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم
به ناز سر مکش از من که سایه ی توام ای سرو
چو شاخ گل بنشین تا به سایه ی تو نشینم
من اتفاقي ديگرم دردي عجيبم
با معني دنيايتان خيلي غريبم
بيزارم از دلخوشكنك هايي كه داريد
از اين تب و تاب شماها بي نصيبم
شايد حسادت مي كنم با دلخوشي تان
شايد خودم را گاهگاهي مي فريبم
حتي به خود شك مي كنم شايد نباشم
يعني منم از ريشه تكرار سيبم
آن گاه چشمي سرد مي آيد كنارم
دستي به پشتم مي زند من روي شيبم
نه نه نمي خواهم كه دستم را بگيريد
وقتي كه با تنهايي خود هم غربيبم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)