لبخند عاشقانه ای به دلم بریز
دیگر نمانده آتش عشقی ز قلب ما
شوری بزن ، زبانه ای به دلم بریز
سازم شکست و ترانه ام فرو نشست
...
لبخند عاشقانه ای به دلم بریز
دیگر نمانده آتش عشقی ز قلب ما
شوری بزن ، زبانه ای به دلم بریز
سازم شکست و ترانه ام فرو نشست
...
تا تو مراد من دهي ، كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام
من به سوي تو بازگشتهام
از ترديدهاي خارآگين
تو را راست و برّنده ميخواهم
چون جاده و شمشير
رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد
شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد
من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد
هردفعه کودک غزلم می پرد هوا
دستش به میوه های نگاهت نمی رسد
هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد
یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم
یا نامه های چشم به راهت نمی رسد
Last edited by sise; 17-03-2008 at 23:42.
در فراقت می نویسم نامه و از دست من
خامه خون می گرید و خط، خاک بر سر می کند
در سکوت سپید کاغذ ها
در هجوم بی امان فریاد ها
من از تو می نویسم و من امشب از تو می گویم
من فریاد زنان و ناله کنان به گذشته ها می روم
از روزگار نه چندان دور
آری در دل سپید کاغذ ها
غم نامه ی سیاهی سر داده ام
در هجوم بی امان فریاد ها
از سکوت لحضه های بی تو بودن می گویم
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
هر زمان ميدود در خيالم
نقشي از بستري خالي و سرد
نقش دستي كه كاويده نوميد
پيكري را در آن با غم و درد
در زندگی هم می توان با مرگ نسبت داشت
ساید نه، بی شک، دشمنی با خویشتن دارد
وقتی گره روی گره در کار او افتاد
حس کرد نیمی از خودش را در لجن دارد
هی اعتماد و خنجرِ از پشت، هی تکرار
دیگر به چشم خویشتن هم سوء ظن دارد
باران گرفته عکس چشمان سیاهش را
و این بلاها بر سر او آمدن دارد
دلم همین نزدیکیا
مثل پری تو قصه ها
به دست تقدیر افتاده
بهش می گم عزیزکم
قشنگتر از شاپرکم
بنای این حرفا دیگه
تو این زمون برافتاده
حکایت این دل ما
حکایت دیوونه هاست
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)