تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
باورم نمیشه که دستات تویه دست من نباشن
رو در و دیوار خونه گرد تنهایی بپاشن
تو همونی که میگفتی تو دنیا هیچکس مثل من پیدا نمیشه
تو همونی که میگفتی قلبم ماله تو باشه واسه همیشه
باورم نمیشه که چشمات بره ماله دیگرون شه
با غریبه آشنا شه با غریبه مهربون شه
تو همونی که میگفتی تو دنیا هیچکس مثل من پیدا نمیشه
تو همونی که میگفتی قلبم ماله تو باشه واسه همیشه
هميشه همين طور است کمی به سحر مانده که دلهره می ريزد در اين دل درمانده
چگونه؟ چه می دانم! يکی مثلاً اينکه از آنچه که بايد کرد هزاره دگر مانده
يکی مثلاً اينکه چگونه نگه دارم امانت ياران را به چنگ خطر مانده
يکی مثلاً اينکه به خاک فرو خفتند و خون قلم هاشان به کوی و گذر مانده
چه سرخ و چه عطر آگين، شکفته ولی خونين، گلی که جدا از بن کنار تبر مانده
خشونت اين آزار، اگر کم اگر بسيار، چو خنجرتان سوزند ميان جگر مانده
همه چيز مرا به سوي تو ميآورد
گويي هر آنچه كه هست
رايحه روشني رنگ
قايقهاي خردياند
راهي جزيرهي تو كه چشم به راه منند.
دوست،اي دوست! مرا شب- همه شب-دست بگير
بس كه فانوس غزل هاي درخشان دارم
نيست در كوچه ى آيينه، غباري در كار
روز و شب، در گذر عاطفه باران دارم
ما گذشتیم از چمن چون صبح و ماند
در دِماغ غنچه بوی گام ما
آنچه در کار دو عالم کرده اند
می توان خواند از سواد جام ما
منزلت بین صبح دولت می برد
کاسه ی در یوزه پیش شام ما
حاصلی غیر از پریشانی نداشت
سبزه ای رویید گر از بام ما
از اين همه ادعا بدم آمده است
از گيتي بي وفا بدم آمده است
از آنچه به خاطرش دلي تنها را
بايد بکنم فدا بدم آمده است
از گفتن يک دروغ بي ريشه و گنگ
آن هم به خودم-خدا-بدم آمده است
هي مي شکند سکوت بغضم هرجا
از گريه بي حيا بدم آمده است
سخت است ولي مي گذرم از همه چيز
از لحظه انتها بدم آمده است
بايد بروم سفر خداحافظ-من!
از سفسطه و ريا بدم آمده است
از قصه تکراري خود دل سيرم
ازپرسش اين چرا؟ بدم آمده است
تنگ چشمی پرده ي خواب فراغت می شود
آسمان تیغ ادب در چشم سوزن می کند
درد هجران را معلم چاره ای جز گریه نیست
جام چون افتد تهی از باده شیون می کند
در بهاران سری از خاک برون آوردن
خندهای کردن و از باد خزان افسردن
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن
نه شرقيم نه غربي شمالي شماليم
غرق در بزم و عاشق درخت و شاليم
چشمه و رود و عاشق در دريايم
كجايم اهل اين ديار و اشنايم
تقديم به همه شمالي هاي عزيز ساري تا كردكوي
م.ط
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)