ز شوق در دل من آتشي چنان افروز
که هر چه غير تو باشد بسوزد آن را پاک
اگر بسوخت، عراقي، دل تو زين آتش
ببار آب ز چشم و بريز بر سر خاک
عراقی
ز شوق در دل من آتشي چنان افروز
که هر چه غير تو باشد بسوزد آن را پاک
اگر بسوخت، عراقي، دل تو زين آتش
ببار آب ز چشم و بريز بر سر خاک
عراقی
کام وجودم ز زندگی همه زهر است
مرگ مگر ساغری پر از شکر آرد
در غم صرّاف زاده مَردُم چشمم
از صدف دیده درّ بی پدر آرد
صرّاف تبریزی
دلي کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقي از عشق بگذر
که تا مشغول عشقي، عشق، بند است
وگر در عشق از عشقت خبر نيست
تو را اين عشق، عشقي سودمند است
عطار
تا بيش دلِ خراب داري
دل بيش کُنَد ز جانسپاري
اي کار ِ مرا به دولتِ تو
افتاد قرار ِ بيقراري
دل خوش کردم چنين که داني
تن دردادم چنان که داري
خاقانی
یک عمر همچو غنچه درین بوستانســــرا
خون خوردهایم تا گـــــــــره دل گشادهایم
از زندگی است یک دو نفس در بساط ما
چون صبح مــــــا ز روز ازل پیــــــر زادهایم
بر هیچ خاطری ننشسته است گـــرد ما
افتاده نیست خاک، اگر ما فتادهایـــــــــم
صائب
منم آن رند قدح نوش که از کهنه و نو
باشدم خرقهاي آنهم به خرابات گرو
زاهد آن راز که جويد ز کتاب و سنت
گو به ميخانه در آي و ز ني و چنگ شنو
هاتف
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند*** چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس ***توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری*** کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان*** کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان*** میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد*** زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی ***کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت*** قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند
حافظ
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است * * * صراحی می ناب و سفینه غــــزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ اســـــــت * * * پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل اســـــــت
نه من ز بی عملی در جهان ملولــم و بس * * * ملالت علما هم ز علم بی عمـــل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشــــــوب * * * جهان و کار جهان بیثبات و بیـمحل است
حافظ
ترک سر مستم که ساغر ميگرفت
عالمي در شور و در شر ميگرفت
عکس خورشيد جمالش در جهان
شعله ميزد هفت کشور ميگرفت
عبید ذاکانی
تا بنستانی تو انصاف از جهود خیبری
جان به جانان کی رسانی دل به حضرت کی بری
جعفر طیاروار ار آب و از گل کی رهی
تا نخندی اندر آتش همچو زر جعفری
مولوی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)