تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 213 از 233 اولاول ... 113163203209210211212213214215216217223 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,121 به 2,130 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #2121
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    الیزابت رویش را برگرداند: راستی چه مدت است که ما همدیگر را ندیده ایم؟
    - صد سال. آن موقع ما بچه بودیم و جنگ هم نبود.
    - و حالا؟
    - حالا پیریم، ولی بدون تجربه ی پیری. پیر و مسخره و بدون اعتقاد و گاهی هم غمگین، ولی نه همیشه.
    الیزابت به او نگاه کرد: حقیقت دارد؟
    - نه. ولی اصولا حقیقت چیست؟ تو می دانی؟
    الیزابت سرش را تکان داد. بعد پرسید: راستی مگر باید همیشه، یک چیزی حقیقت باشد؟
    - شاید هم نه. ولی برای چه می پرسی؟
    - نمی دانم. ولی اگر هرکس نمی خواست حقیقت ِ خودش را به دیگری، با اصرار بقبولاند، شاید کمتر جنگ می شد.

    وقتی برای زندگی و وقتی برای مرگ -- اریش ماریا رمارک

  2. 7 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2122
    داره خودمونی میشه mahdi200hell's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    50

    پيش فرض

    -اگر دوستی آرامگاه ادبی میخواهد، بهتر است تخت سفت و محکمی به او بدهیم!

    -درخت هرچه بلندتر و به روشنایی نزدیکتر میشود، ریشه هایش بیشتر در تاریکی و خباثت فرو می رود.
    -----------------------------------------------------------------
    -نفس بخشی از زندگی و فطرت است.
    بخشی از آن، اما نه بخش عالی و برجسته آن! بیشتر دشمن جانی تمام چیزهای متعالی است
    ---------------------------------------------------------------------
    وقتی که نیچه گریست - اروین یالوم

  4. 4 کاربر از mahdi200hell بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #2123
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Aug 2014
    پست ها
    47

    پيش فرض

    * عشق واقعی یک تاثر به معنی تحت تاثیر دیگران قرار گرفتن نیست، بلکه کوشش فعال برای بسط خوشبختی معشوق است که از استعداد ما برای عشق ورزیدن سرچشمه می گیرد.
    * توانایی تنها ماندن لازمه توانایی دوست داشتن است.
    * اساس ایمان خردمندانه خاصیت باروری آن است.
    کتاب هنر عشق ورزیدن از اریک فروم

  6. #2124
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Aug 2014
    پست ها
    47

    پيش فرض

    دنیا برای چه ما و سایر موجودات را به وجود آورده؟... آیا برای این ما را به وجود آورد که خود را تنها می دید و در تنهایی خویشتن را سعادتمند نمی دانست؟... و آیا برای این که او سعادتمند نیست ما و سایر موجودات هم سعادتمند نیستیم؟ ولی فراموش نکنید که وقتی ما در خصوص تصمیمات جهان، آفریننده و یا هر چیز دیگر که به جایش بگذارید، صحبت می کنیم عینا مثل است که یک پشه بخواهد در خصوص تصمیمات ما که انسان هستیم صحبت و تفکر نماید و یا کور مادرزاد بخواهد رنگ های مختلف را توصیف کند.
    کتاب خدا و هستی موریس مترلینگ

  7. این کاربر از flourish بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #2125
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    این که یکباره زندگی ات را در معرض باد قرار بدهی باعث می شود چیزهایی را کشف کنی که پیش از این هرگز نمی شناختی، چیزهایی که نمی توانی تحت هیچ شرایط دیگری بیاموزی.

    ُمون پالاس -- پل اُستر

  9. 9 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #2126
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    یک مکالمه خوب، مثل بازیِ خوب است. همبازیِ خوب توپ را مستقیما توی دستکش (بیسبال) تو جای می دهد، کاری می کند که به هیچ وجه توپ را از دست ندهی. وقتی موقعش می رسد که توپ را بگیرد، هر چیزی را که برایش می فرستند می گیرد، حتی پرتاب های کج و کوله را، آنهایی را که از مسیر منحرف شده اند.

    مون پالاس -- پل اُستر

  11. 6 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  12. #2127
    حـــــرفـه ای Йeda's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    221B
    پست ها
    1,692

    پيش فرض جاناتان مرغ دریایی / ریچارد باخ / سلماز بهگام / انتشارات ترانه

    "هزاران هزار مرغِ دریاییِ دیگر هم بودند؟ تنهـا جوابی که می‌تـوانم به سوالت بدهم این است که از میان یک میلیون مرغ تنها یکی مثلِ
    تو پیــدا می‌شود. اغلب ما خیلی به کندی راه پیـمودیم. از جهانی به جهـان دیگر که شبیه به دنیای قبلی مان بود سفر کردیم. جایی که
    از آن آمده بودیم فراموش کردیم و به سوی دنیـایی رفتیم که به آن اهـمیت نمی‌دادیم. تنها در لحظه زندگی می‌کردیم. می‌توانی تصــور
    کنی پیش از آنکه بتــوان برای بار نخست به این اندیشـه رسید که جز خـوردن، جنگیدن و به قدرت رسیدن در گروه، هـــدفِ والای دیگری
    هم وجود دارد باید چند بار زندگی کرد؟

    هزاران بار جاناتان، ده‌هزار بار! و تازه صدها بار دیگر تا بیاموزی چیزی به نام کمال وجود دارد و صدها بار دیگر تا دریابی هدف اصلی زندگی
    ...
    دست‌یابی به کمال و کار بستن آن است. و البته این قانون هم‌اکنون نیز بر زندگی ما حاکم است: ما دنیای بعدی مان را بر اســاس آنچـه
    در این دنیا می‌آموزیم انتخاب می‌کنیم. اگر این‌جا چیزی نیاموزیم، جهان بعدی‌مان نیز مانند دنیای کنونی پـــوچ و تهی خواهد بود، همـان
    محدودیت ها و دشواری‌هایی که باید بر آن غلبه کرد."


    صـ60ـفحه


  13. 4 کاربر از Йeda بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #2128
    داره خودمونی میشه super smart's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2014
    محل سكونت
    تبریز
    پست ها
    169

    پيش فرض

    دنیای دیگری هم وجود دارد که بتوان در آن آواز خواند
    کتاب پندهای قند پهلو

  15. 2 کاربر از super smart بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #2129
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    پسر گفت: " شما آدما آزارش دادین و آخر سر هم دیوونه ش کردین. اون نمی خواست آرم بخره. آخه این جرم بود؟ اون در اینجا بیگانه بود و شماها تحمل این موضوع رو نداشتین." بعد همچنان که نگاه خشمگینش را به نگاه خیره و شفاف دخترک دوخته بود گفت: "یکی از اساسی ترین حقوق بشر اینه که حق داره مثل احمقا رفتار نکنه." بعد با صدایی گرفته گفت: "حق اینکه متفاوت باشه،خدای من. حق اینکه خودش باشه."

    مجموعه داستان های کوتاه - فلانری اوکانر

  17. 2 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #2130
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    اینطور نبوده که پدر و مادرم در ناز و نعمت به دنیا آمده باشند. اینطور نبوده که ثروت و ملک و املاک خانوادگی را سر قمار به باد داده باشند. پدر و مادرم توی خانواده های فقیر و بیچاره ای بزرگ شده بودند که خود آنها هم توی خانواده های فقیر و بیچاره ای بزرگ شده بودند که خود آنها هم توی خانواده های فقیر و بیچاره ای بزرگ شده بودند. همینطور بگیر و برو تا برسی به اولین خانواده ی فقیر و بیچاره.
    جدی می گویم. پدر و مادرم در بچگی برای خودشان رویاها داشتند. رویایشان این بود که فقیر و بیچاره نباشند. اما هیچ وقتِ خدا این فرصت را پیدا نکردند که چیزی بشوند چون کسی به رویایشان اعتنا نکرد.
    ما سرخپوست های قرارگاهی به رویاهایمان نمی رسیم. امکاناتش را نداریم. حق انتخابش را نداریم. ما فقط فقیریم. همین و بس.
    فقیر بودن چیز خیلی گندی است. این هم که آدم احساس کند یک جورهایی حقش است فقیر و بیچاره باشد گند است. آدم یواش یواش باورش می شود که به خاطر این فقیر شده که زشت و کودن است. بعد باورش می شود که به این خاطر زشت و کودن است که سرخپوست است. و حالا که سرخپوست است باید قبول کند سرنوشتش این است که فقیر باشد. دورِ زشت و باطلی است. کاریش هم نمی شود کرد.
    نداری نه به آدم قوت و قدرت می دهد، نه درس استقامت. نه، نداری فقط به آدم یاد می دهد که چطور با فقر زندگی کند.

    خاطراتِ صد درصد واقعیِ یک سرخپوستِ پاره وقت -- شرمن الکسی

  19. 5 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •