چیزی یادم نیومد
آبــــروي عشقـــو بـردي
ديگـــه عاشقي کدومـه
ديگه عاشقت نمـي شم
آخــه قلــب تــو سياهــه
چیزی یادم نیومد
آبــــروي عشقـــو بـردي
ديگـــه عاشقي کدومـه
ديگه عاشقت نمـي شم
آخــه قلــب تــو سياهــه
هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کو را هوای دام تو و دانهی تو بود
در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکنمن در کنار توست اگر چشم وا کنی
یک مدتی ارکان بُدی، یک مدتی حیوان بُدی
یک مدتی چون جان شدی، جانانه شو، جانانه شو
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن، بیچانه شو، بیچانه شو
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم
چون لالهام ز شعلهی عشق تو یادگار
داغ ندامتی است که بر دل نهادیم
ميان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال
خمار ِ خواب های خيس وبی تعبير در باران
ندیده خیر جوانی غم تو کرد مرا پیر
برو که پیر شوی ای جوان خیر ندیده
به اشک شوق رساندم ترا به این قد و اکنون
به دیگران رسدت میوه ای نهال رسیده
بسم رب شهدا!
هم دم من تو بودی و بس
به هر کس که گفتم ندیده تو مس
مرا آیینه ی عشق می بود
کزین می خانه ره شد به دیار بس
بس است این کنون دیده من به تو
که جز ما دوتا کس ندیده الس
دست به گیسوی شب بردم
ترسید
هراسان خودش را پس کشید
گفتم نترس دختر !
من آفتاب نیستم
سایه ای جامانده از عصرم
کودکان پاپتی هم رهایم کرده اند
ایجا کسی مرا راه نمی دهد درون خانه اش
تو دیگر نرو !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)