مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
دست مشاطهی طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانهی تست
ای زیارتگه رندان قلندر برخیز
توشهی من همه در گوشهی انبانهی تست
ترسم که بيايي و من آن روز نباشم
اي کاش که من خاک سر راه تو باشم ...
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
Last edited by دل تنگم; 08-03-2008 at 00:07.
رسد آن روز که بی من روزها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ را باور کنی
می رسد روزی که در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم
از جهان پر زده در شاخ عدم لانه کنم
مرغ بهشت بودم و افتادمت به دام
اما تو طفل بودی و از دست دادیم
چون طفل اشک پردهدری شیوهی تو بود
پنهان نمیکنم که ز چشم اوفتادیم
مجنون منم – و – اينكه دعا مي كنم خودت
فكري براي ليلي اين داستان كني
یاری که دلم خستی، در بر رخ ما بستی
غمخواره ی یاران شد، تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سرده ی مهمان شد، تا باد چنین بادا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)