یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
مرد
كرد
درد
سرد
خورد
م.طهماسبي
anish از چیزی که نوشتی چیزی سر در نیاوردم ولی قبول بگیر:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی به صفاتم دادند
دیر اگر آمده شیر آمده، عذرش بپذیر
که دل از چشم ِ سیه، عذر پذیر آمده است
گنه از دور زمان است که از چنبر ِ او
آدمی را نه گریز و نه گزیر آمده است
تنها در بی چراغی شبها می رفتم
دستهایم از یاد مشعلها تهی شده بود
همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود
مشت من ساقه ی خشک تپش ها را می فشرد
دل، چون شکسته سازم ز گذشتههای شیرین
چه ترانههای محزون که به یادگار دارد
غم روزگار گو رو، پی کار ِ خود که ما را
غم ِ یار بیخیال غم روزگار دارد
در دوردست خودم تنها نشسته ام
نوسان خاکها شد
و خاکها میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت
شبیه هیچ شده ای
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر میرود از آتش هجران تودودم
مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میاید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی میاید
یار را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میاید
خبر بلبل این باغ مپرسید که من
ناله ای میشنوم کز قفسی میاید
هیچ کس نیست که در کوی تواش کاری نیست
هر کس اینجا به امید و هوسی میاید
Last edited by ghazal_ak; 25-02-2008 at 20:21.
دلم فرياد مي خواهد ولي در انزواي خويش
چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب
كجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي؟
كه من اين واژه را تا صبح معنا مي كنم هر شب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)