در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند در پاش کنید
دیوانه دل است پام در بند چه سود
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند در پاش کنید
دیوانه دل است پام در بند چه سود
در این سودای بی نامی
که نامی نیست ما را
کجایی ای بهارانم
که باز از بی بهاری
تشنه ای ناکام و رنجورم
من ز عشق تو چاره ای جز خواب شبان
مهربانی گل یاس بی بهاری اگه تو باشی
با تو بودن می مانی نام زمونه خوانی
از روی کوی دل که دارد زمهر تو
ولي اکنون متانت بي روحِ
ورود- ساکن و ساکت، دگرگوني بزرگ
بر آن ها وارد شده است: ريشه دارشان کرده
محکم به پايين کشانده و آغاز به بيدار کردن نموده
تقصير من نبود
تازه بي صاحب هم نبودم
خود شما توي اين شلوغي آدما
دستمو گم کرديد
حالا از من مي پرسيد کجام
من که اين همه شلوغي سرم نمي شه
شما بگين دستم کجاست؟
نگام کجا؟
من کجا پيدا بشم خوبه؟!
همگان را يار باشد
زير اين شهر
پشت اين كلمه
كسي مي خواند
تنها نيست
جمع شان جمع است چند ديوانه
كنار اين شهر پشت اين كلمه
همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا
پر و پا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا
به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي
ياس غرور بهار ازاديست
اما چه سود
دنيا كه خفته ست
امروز كه زمستان ست
خورشيد فروزان ست
اما چه سود
شعله ور نيست
گرما بخش نيست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)