تکیه گاه کوهودا واردیر داراغی لاله نین
باده ی هر رأی ایله پُردور قاباغی لاله نین
سانما هر مهپاره نین بیر زؤلفی سئودا سینداییز
درد هیجران ایله یا وصلت تمنّاسینداییز
شمسی بغدادی
تکیه گاه کوهودا واردیر داراغی لاله نین
باده ی هر رأی ایله پُردور قاباغی لاله نین
سانما هر مهپاره نین بیر زؤلفی سئودا سینداییز
درد هیجران ایله یا وصلت تمنّاسینداییز
شمسی بغدادی
زين درد کسي خبر ندارد
کين درد کسي دگر ندارد
تا در سفر او فکند دردم
ميسوزم و کس خبر ندارد
عطار
دو زلفانت گرم تار ربابم *** چه میخواهی ازین حال خرابم
ته که با مو سر یاری نداری *** چرا هر نیمه شو آیی بخوابم
باباطاهر
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
سعدی
مي خواه و گل افشان كن از دهر چه ميجويي
اين گفت سحرگه گل بلبل تو چه ميگويي
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقي را
لب گيري و رخ بوسي مي نوشي و گل بويي
شمشاد خرامان كن و آهنگ گلستان كن
تا سرو بياموزد از قد تو دلجويي
تا غنچه خندانت دولت به كه خواهد داد
اي شاخ گل رعنا از بهر كه ميرويي
حافظ
یقینم حاصله که هرزه گردی *** ازین گردش که داری برنگردی
بروی مو ببستی هر رهی را *** بدین عادت که داری کی ته مردی
باباطاهر
يک جرعه مي کهن ز ملکي نو به
وز هرچه نه مي طريق بيرون شو به
در دست به از تخت فريدون صد بار
خشت سر خم ز ملک کيخسرو به
خیام
هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست
ور نه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست
بنده پير خراباتم كه لطفش دايم است
ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست
حافظ
تا با هزار ناز کنی يک نظر به ما
ما يکدل و هزار تمنا نشسته ايم
چون مرغ پر شکسته فريدون به کنج غم
سر زير پر کشيده و شکيبا نشسته ايم
فریدون مشیری
مردم از درد و نمی آیــــــی به بالینم هنـــــوز
مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنـــوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایــــان از ســــرم
شمع را نازم که می گرید به بالینــــم هنـــوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنــــــوز
رهی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)