تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 211 از 233 اولاول ... 111161201207208209210211212213214215221 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,101 به 2,110 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #2101
    داره خودمونی میشه slim_shady71's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2014
    پست ها
    68

    پيش فرض

    پس از سفر های بسیار و عبور از فراز و فرود این دریای طوفان خیز
    بر انم که در کنار تو لنگر افکنم بادبان برچینم پارو وا نهم سکان رها کنم
    به خلوت لنگر گاهت در ایم و در کنارت پهلو گیرم
    و اغوشت را باز یابم
    استواری امن زمین را زیر پای خویش

    مارگوت بیکل...ترجمه از شاملو

  2. 4 کاربر از slim_shady71 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2102
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2013
    محل سكونت
    ;)
    پست ها
    1,193

    پيش فرض

    آدم بدون عشق نمی تواند زندگانی کند ! این را من می دانم
    این را نه از کسی شنیده ام و نه در جایی دیده ام تا به یادم مانده باشد.
    این را از وجود خودم ، با وجود خودم ، از عمری که تباه کرده ام ، فهمیده ام .
    نه ! آدم بدونِ عـــشــــق نمی تواند زندگی کند ...
    کلیدر / محمود دولت آبادی

  4. 6 کاربر از بانو . ./ بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #2103
    در آغاز فعالیت murso's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2014
    پست ها
    18

    پيش فرض

    فقط زمانی که دو عصر، دو فرهنگ و دو مذهب با هم تلاقی کنند زندگی بشر به رنج و جهنم واقعی بدل خواهد شد. اگر بنا می شد آدمی از آدم های عصر کلاسیک مجبور می شد در قرون وسطی زندگی کند آنچنان با فلاکت خفه می شد که انسان وحشی در میان تمدن امروزی. و حالا اعصار و ادواری وجود دارند که تمامی نسل آدمیزاد در میان دو عصر و دو شیوه ی زندگی گرفتار می شود. نتیجه اینکه این نسل تمام قدرت خود را برای فهم خویشتن از دست خواهد داد و چیزی به نام معیار، امنیت و رضایت وجود نخواهد داشت. به طور طبیعی همه این را با یک شدت احساس نمی کنند. طبیعتی چون نیچه مجبور بود از بیماریهای زمان ما بیش از یک نسل جلوتر رنج بکشد. آنچه را که او به تنهایی نفهمید و مجبور به تحملش شد امروزه هزارها نفر تحمل می کنند.

    (گرگ بیابان - هرمان هسه)

  6. 6 کاربر از murso بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #2104
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    یک شب پیر دختر بر سر نیمکتی نشست و بار دیگر به نقل تاریخچه زندگی و معجزات و کرامات قدیسین مسیحی پرداخت و از روزه و نماز و اکراهشان از خود شستن و از صبر و تحملشان سخنها گفت و توضیح داد که وقتی به بناگوش ایشان سیلی می نواختند، گونه ی دیگر خود را نیز پیش می آوردند. آمنه گفت:
    - خوب بانو کریسانتی، مگر کرتیان مسیحی نیستند؟ پس چرا وقتی سلطان ایشان را می کوبد سر به شورش برمی دارند و حمله می برند تا دو چشم او را از کاسه ی سر بکنند؟
    بانو کریسانتی پس از اندکی تردید جواب داد:
    - فرزند، این مساله دیگری است! این....این همان است که تو به آن وطن می گویی و من آن را مذهب می نامم. می فهمی؟
    آمنه چیزی از این جواب نمی فهمید، ولی دنبال نکرد، و با خود اندیشید: به هر حال من چون قول داده ام مسیحی خواهم شد و غسل تعمید خواهم کرد ولی کماکان تن خود را خواهم شست، و اگر مردی که من از او خوشم نیاید جرات کند به من دست بزند چشمهایش را از حدقه در می آورم. بگذار وقتی من مردم، مسیح هر کاری که دلش خواست با من بکند، ولی مادام که زنده ام اختیار خودم را به دستِ خود دارم!


    آزادی یا مرگ -- نیکوس کازانتزاکیس

  8. 8 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #2105
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Apr 2014
    پست ها
    34

    پيش فرض سپاس

    شازده کوچولو قسمت معروفیه شاید هم بارها خونده باشین اما ارزش یک بار دیگه خوندن را داره روباه گفت: -سلام. شازده کوچولو مودبانه جواب داد: -سلام. سر برگرداند ولی کسی را ندید. صدا گفت: -من اینجا هستم،زیر درخت سیب... شازده کوچولو گفت: -تو کی هستی؟خیلی خوشگلی... روباه گفت: -من روباهم. شازده کوچولو به او پیشنهاد کرد: -بیا با من بازی کن.من خیلی غمگینم... روباه گفت: -نمی توانم با تو بازی کنم.مرا اهلی نکرده اند. شازده کوچولو آهی کشید و گفت: -ببخش! اما کمی فکر کرد و باز گفت: -اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: -تو اهل اینجا نیستی.پی چه می گردی؟ شازده کوچولو گفت: -پی آدمها می گردم.اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: -آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند.این کارشان اسباب زحمت است!مرغ هم پرورش می دهند.فایده شان فقط همین است.تو پی مرغ می گردی؟شازده کوچولو گفت:-نه.من پی دوست می گردم.اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: -این چیزی است که امروزه دارد فراموش می شود.یعنی پیوند بستن... -پیوند بستن؟ روباه گفت: -البته.مثلا تو برای من هنوز پسربچه ای بیشتر نیستی،مثل صدهزار پسر بچه دیگر.نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری.من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم،مثل صدهزار روباه دیگر.ولی اگر تو مرا اهلی کنی،هر دو به هم احتیاج خواهیم داشت.تو برای من یگانه ی جهان خواهی شد و من برای تو یگانه ی جهان خواهم شد... شازده کوچولو گفت: -کم کم دارم می فهمم.یک گل هست...که گمانم مرا اهلی کرده باشد... روباه گفت: -ممکن است.آخر در روی زمین همه جور چیزی دیده می شود... شازده کوچولو گفت:-ولی این در روی زمین نیست.روباه گویی سخت کنجکاو شد.گفت:-دریک سیاره دیگر؟ -آره. در آن سیاره شکارچی هم هست؟ نه.-این خیلی جالب است!مرغ چطور؟ نه. روباه آهی کشید و گفت:-هیچ چیز کامل نیست. اما روباه دنبال سخن پیشین خود را گرفت: -زندگی من یکنواخت است.من مرغها را شکار می کنم و آدمها مرا شکار می کنند.همه مرغها شبیه هم اند و همه آدمها هم شبیه هم اند.این زندگی کسل ام می کند.ولی اگر تو مرا اهلی کنی،زندگیم چنان روشن خواهد شد که انگار نور آفتاب بر آن تابیده است.آن وقت من صدای پایی را که با صدای پای همه ی پاهای دیگر فرق دارد را خواهم شناخت.صدای پاهای دیگر مرا به سوراخم در زیر زمین می راند.ولی صدای پای تو مثل نغمه موسیقی از لانه بیرونم می آورد.علاوه بر این،نگاه کن! آن جا،آن گندمزار ها را می بینی؟من نان نمی خورم.گندم برای من بی فایده است!ولی تو موهای طلایی داری.پس وقتی که اهلی ام کنی معجزه می شود! گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده می کند. و من زمزمه باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت. روباه خاموش شد و مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد.گفت: -خواهش می کنم...بیا و مرا اهلی کن! شازده کوچولو گفت: -دلم می خواهد،ولی خیلی وقت ندارم.باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.روباه گفت: -فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی.آدمهای دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند.همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند.ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد آدمها دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن! شازده کوچولو گفت: -چه کار باید بکنم؟ روباه جواب داد: -باید خیلی حوصله کنی.اول کمی دور از من این جور روی علفها می نشینی.من از زیر چشم به تو نگاه می کنم و تو هیچ نمی گویی.زبان سرچشمه ی سوء تفاهم هاست.اما تو هر روز کمی نزدیک تر می نشینی... شازده کوچولو فردا باز آمد. روباه گفت: -بهتر بود که در همان وقت دیروز می آمدی.مثلا اگر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد حس می کنم که خوشبختم.هرچه ساعت پیشتر می رود خوشبختیم بیشتر می شود.درساعت چهار به هیجان می آیم و نگران می شوم،و آن وقت قدر خوشبختی را می فهمم!ولی تو اگر بی وقت بیایی هرگز نخواهم دانست که کی باید دلم را به شوق دیدارت خوش کنم...آخر همه چیز آدابی دارد. شازده کوچولو گفت: -آداب چیست؟ روباه گفت: -این هم از چیزهای فراموش شده است.آداب باعث می شود که روزی متفاوت با روزهای دیگر و ساعتی متفاوت با ساعتهای دیگر باشد.مثلا شکارچی ها آدابی دارند:روزهای پنجشنبه با دختران ده می رقصند. پس پنجشنبه برای من روز شورانگیزی است.من در این روز تا نزدیک باغهای انگور به گردش می روم.اگر شکارچیها بی وقت می رقصیدند روزها همه شبیه هم می شد و من دیگر تعطیل نداشتم. پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد.و چون ساعت جدایی نزدیک شد. روباه گفت: -آه!...من گریه خواهم کرد. شازده کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من بد تو را نمی خواستم.ولی خودت خواستی که اهلی ات کنم... روباه گفت: - درست است. شازده کوچولو گفت: - ولی تو گریه خواهی کرد! روباه گفت: -درست است. -پس حاصلی برای تو ندارد. -چرا دارد.رنگ گندمزارها... سپس گفت: -برو و دوباره گلها را ببین. این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست.بعد برای خداحافظی پیش من برگرد تا رازی به تو هدیه کنم. شازده کوچولو رفت و دوباره گلها را دید.به آنها گفت: -شما هیچ شباهتی به گل من ندارید،شما هنوز هیچ نیستید.کسی شما را اهلی نکرده است و شما هم کسی را اهلی نکرده اید.روباه من هم مثل شما بود.روباهی بود شبیه صدهزار روباه دیگر.ولی من او را دوست خود کردم و حالا او در جهان یکتاست. و گلها سخت شرمنده شدند. شازده کوچولو باز گفت: -شما زیبایید،ولی جز زیبایی هیچ ندارید.کسی برای شما نمی میرد. البته گل مرا هم رهگذر عادی شبیه شما می بیند.ولی او به تنهایی از همه شما سر است،چون من فقط او را آب داده ام،چون فقط او را زیر حباب گذاشته ام.چون فقط برای او پناهگاه با تجیر ساخته ام،چون فقط برای خاطر او کرمهایش را کشته ام(جز دو سه کرم برای پروانه شدن)،چون فقط به گله گزاری او یا به خودستایی او یا گاهی هم به قهر و سکوت او گوش داده ام.چون او گل من است. سپس پیش روباه برگشت.گفت: -خداحافظ. روباه گفت: -خداحافظ.راز من این است و بسیار ساده است:فقط با چشم دل می توان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است. شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: -اصل چیزها از چشم سر پنهان است. روباه باز گفت: -همان مقدار وقتی که برای گل ات صرف کرده ای باعث ارزش و اهمیت گل ات شده است. شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: -همان مقدار وقتی که که برای گلم صرف کرده ام... روباه گفت: -آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند.اما تو نباید فراموش کنی.تو مسئول همیشگی آن می شوی که اهلیش کرده ای.تو مسئول گل ات هستی... شازده کوچولو تکرار کرد تا در خاطرش بماند: - من مسئول گلم هستم. - من مسئول گلم هستم. - مسئول گلم هستم.
    ممنون من راجع به این داستان خیلی شنیده بودم ولی تمایل به خوندن کتابش نداشتم چون تصور میکردم همون کارتونش که بیمزه بود رو از این کتاب نوشتن ولی نمی دونستم نویسنده اینقدر فلسفی داستانرو پیش برده زیبا بود سپاس

  10. 2 کاربر از rahmaniyat بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #2106
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    در این دنیا فقط احمق ها خوشبخت هستند. بدا به حال آنهایی که عقلی در سرشان هست.

    آزادی یا مرگ -- نیکوس کازانتزاکیس

  12. 16 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #2107
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    گاهی از دست‌دادن چیزهایی که دوستشان دارم آن‌قدر سخت و عذاب‌آور است که ترجیح می‌دهم از آن‌ها منصرف شوم.

    ص 27


    از میان صنوبرهای سیاه / جوزف بویدن / محمد جوادی

  14. 5 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #2108
    داره خودمونی میشه Miss Shirin's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    52

    پيش فرض


    ______

    وقتی که دیگر دلواپس آن نباشیم که در چشم محبوبمان چگونه دیده شویم؛
    معنایش این است که دیگر عاشق نیستیم.


    جاودانگی | میلان کوندرا


  16. 4 کاربر از Miss Shirin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #2109
    Banned
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    1,252

    پيش فرض

    درود

    توی این تاپیک میشه از کتاب های غیر رمان ولی مربوط به ادبیات که قابل توجه هستند مطلب گذاشت ؟ مثلا یه پاراگراف از یک کتاب پژوهشی در باب ادبیات ؟

    بدرود

  18. 3 کاربر از مصطفی بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #2110
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    درود

    توی این تاپیک میشه از کتاب های غیر رمان ولی مربوط به ادبیات که قابل توجه هستند مطلب گذاشت ؟ مثلا یه پاراگراف از یک کتاب پژوهشی در باب ادبیات ؟

    بدرود
    های

    میشه نوشت. البته همونطور که می‌دونیم و یادمه یکبار دیگه هم نوشتم انجمن ادبیات است اینجا و در نتیجه بهتره کتابها و ... ـیی که می‌نویسیم مرتبط باشه با ادبیات.
    و بیشتر هم کتابهای رمان اینجا نوشته میشه. گرچه کتابی تاریخی، فلسفی و ... نیز نوشته می‌شوند چون با ادبیات نیز ارتباط دارند.
    خواستی بنویس. حتی اگه دیدی کتابی است که می‌تونه مفید باشه و همونطور که نوشتی مرتبطه با ادبیات می‌تونی تاپیکی جدا براش همین‌جا درست کنی و اونجا بهتر معرفیش کنی، بخشهای زیبا و مفیدش رو بنویسی و هر چه مرتبط میشه با اون کتاب ...

    بای

  20. 4 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •