زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگر نه میفهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگر نه میفهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا بگاه روزم
گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده در آن فرو ندوزم
خاقانی دل شکستهام، باش
تا عمر چه بردهد هنوزم
من براي سال ها مينويسم ......
سال ها بعد كه چشمان توعاشق ميشوند.......
افسوس كه قصه ي مادربزرگ درست بود......
هميشه يكي بود يكي نبود.
در این سکوت حقیقتی نهفته است
حقیقت من
و
تو!
وقتی دیدم تو چشمات یه دنیا غم نشسته
بغض سیاه حسرت راه گلوتو بسته
برای آخرین بار دست منو گرفتی
وقتی هنوز نرفته بهونه می گرفتی
وقتی تو گفتی نرو گریه امونم نداد
وقتی می خواستم بگم می خوام بمونم باهات
به جاده دل سپردم غمارو بی تو بردم
منو ببر از یادت منی که بی تو مردم
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
در دست بادي، به آغوش يکدگر،
سرفرودآورده، ميشتابند،
نيم برهنه درختان.
پرپر زنان به آواز خشک،
برگها،
لجوج يا فروريزان چون تگرگ،
شتابان به سوئي،
آنجا که «مريمگُليها»، آتشين ...
آنسان که هيچ برگي نبوده هيچگاه ...
«کنارهـ باغچة» برهنه.
هواي خوب
مثل
زن خوب است
هميشه نيست
زماني كه هم است
ديرپا نيست.
مرد اما
پايدار تر است.
اگر بد باشد
مي تواند مدت ها بد بماند
و اگر خوب باشد
به اين زودي بد نمي شود.
اما زن عوض مي شود
با
بچه
سن
رژيم
---
حرف
ماه
بود و نبود آفتاب
وقت خوش.
زن را بايد پرستاري كرد
با عشق.
حال آن كه مرد
مي تواند نيرومند تر شود
اگر به او نفرت بورزند.
پی نوشت: اول نگاه کردم ببینم خانمی نباشه بعد اینو گذاشتم و فرار![]()
در اغوش اين شبم /سرد غمگين و باراني
ساكتم اما لحظه اي رو تاب نمي يارم اقيانوسي در نورديده از موج
ابي روان درياي بي كران
سكوت سكوت
پر شده فضاي خانه/ كره
فرياد فرياد بي صدا معنا
اره معناش همينه يه غرور شكسته يه فرصت رفته
م. طهماسبي
همسفر!
در اين راه طولاني – كه ما بي خبريم و چون باد مي گذرد –
بگذار خرده اختلاف هايمان با هم، باقي بماند.
خواهش مي كنم!
مخواه كه يكي شويم؛ مطلقا يكي.
مخواه كه هر چه تو دوست داري،
من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هرچه من دوست دارم،
به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نيز باشد.
مخواه كه هر دو يك آواز را بپسنديم،
يك ساز را، يك كتاب را، يك طعم را،
يك رنگ را، و يك شيوه نگاه كردن را.
مخواه كه انتخاب مان يكي باشد،
سليقه مان يكي، و روياهامان يكي .
همسفر بودن و هم هدف بودن،
ابدا به معناي شبيه بودن و شيبه شدن نيست.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)