میگویی شعر عشق را بیان میکند
در قالب واژهها
اما چه میماند
در کلمات
و چه میزید در آن؟
غبار هجاها
اوزان در هم شکسته
دستور زبان
قافیههای بیهوده.
میگویی شعر عشق را بیان میکند
در قالب واژهها
اما چه میماند
در کلمات
و چه میزید در آن؟
غبار هجاها
اوزان در هم شکسته
دستور زبان
قافیههای بیهوده.
هر چه کردم نتوانستم اه ای دوست زمن بگذرجان ز ابر ام به لب دارم بگذر از صحبت تن بگذر
((((بیایید برای هر دل درد مندی دعا کنیم)))
مُشتهایش را باز نمود
کف دستش
قطره های اشکم بود
که روزی به او بخشیدم
به چشمهایم دست کشیدم
خشک بودند
آن که تو را میجوید
در جست و جوی خویش است
هر آن که از تو سخن میگوید
از خالیهای درون خود سخن میگوید.
با خود گفتگو کن
همچون چشمهای،
رود
ادامه ی راه توست
تمام روز در آيينه گريه ميكردم
بهار پنجرهام را
به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پيلهي تنهاييم نميگنجيد
...
دستکشهایم تاریک شدهاند
این جنازهها را
از کجا میآورند
از کدام شب ؟!
آب بریز پسرم!
بیشتر آب بریز
میخواهم
سیاهی از تن جهان بشویم.
من اونقدر پر عشقم،من اونقدر پر دردم
که عاشق های دنیا،نمی رسند به گردم
اخ دیگه خواب تو چشام نیست
امیدی تو نگام نیست
پر از دردم و انگار ،که یه درمون سراهم نیست
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
دلم از نرگس بيمار تو بيمارتر است
چاره كن درد كسى كز همه ناچارتر است
من بدين طالع برگشته چه خواهم کردن
كه ز مژگان سياه تو نگون سارتر است
گر تواش وعده ديدار ندادى امشب
پس چرا ديده من از همه بيدارتر است؟
تا سرو قباپوش تو را دیدهام امروز
در پیرهن از ذوق نگنجیدهام امروز
من دانم و دل، غیر چه داند که در این بزم
از طرز نگاه تو چه فهمیدهام امروز
تا باد صبا پیچ سر زلف تو وا کرد
بر خود، چو سر زلف تو پیچیدهام امروز
هشیاریم افتاد به فردای قیامت
زان باده که از دست تو نوشیدهام امروز
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)