باز هم سلام

این بار داستان بازی prince of persia رو میخوام براتون بزارم نوشته شده توسط M E H D I عزیز مدیر بازنشسته بخش بازیها
///////شروع قسمت اول\\\\\\\\\Prince Of Persia: Sands of Timeپادشاه ايران به همراه پسرش _كه ميشه همون شاهزاده خودمون_ توي يه جنگ پيروز ميشن و موفق ميشن كه اون ساعت شني رو از اونها به غنيمت بگيرن. بعد از جنگ، پدر شاهزاده اين ساعت شني بزرگ رو به پادشاه Palace يعني ماهاراجه هديه ميده. شاهزاده توي جنگ به صورت تصادفي يك خنجر پيدا مي كنه( Dagger Of Time) و اون رو به پدرش ميده. وزير پدر شاهزاده، يعني همون Vizier اونجا از پدر شاهزاده ميخواد كه اين خنجر رو به عنوان غنيمت جنگي، به اون بدن. اما پدر شاهزاده ميگه كه من نمي تونم اولين غنيمتي كه پسرم كسب كرده رو به يه نفر ديگه بدم. Vizier از يه راه ديگه وارد ميشه و زماني كه ماهاراجه ساعت شني رو نشون ميده، به يه قدرت فوق العاده اشاره مي كنه و ميگه كه بايد يه نفر اون خنجر سحرآميز رو توي ساعت شني بكنه كه اون قدرت آزاد بشه. شاهزاده از همه جا بي خبر هم اين كار رو انجام ميده و با اين كارش شنهاي زمان رو آزاد مي كنه. با آزاد كردن شنهاي زمان، همه امپراطوري نابود ميشه و همه تبديل ميشن به شياطين(Demon) يا همون غولهاي شني( Sand Monster). فقط سه نفر مي مونن: شاهزاده كه خنجر توي دستش بود، Vizier كه خودش شنها رو آزاد كرد و Farah دختر ماهاراجه كه پشت ستون بود و شنهاي زمان به اون برخورد نكردن. Vizier از شاهزاده ميخواد كه اون خنجر رو به اون بده اما شاهزاده اين كار رو نمي كنه و فرار مي كنه از دست Vizier.
شاهزاده براي نجات جون خودش،مجبور ميشه پدر خودش رو كه تبديل به غول شني شده رو بكشه. توي راهي كه شاهزاده طي مي كنه، عاشق Farah دختر ماهاراجه ميشه اما بهش اعتماد نمي كنه. اين اعتماد نكردن شاهزاده براش گرون تموم ميشه و شاهزاده زماني كه ساعت شني رو پيدا مي كنه، حرف Farah رو قبول نمي كنه و با خنجر جادويي، شنهاي زمان رو برنمي گردونه. Farah هم براي اين كه خودش اين كار رو انجام بده، نقشه اي ترتيب ميده و خنجر شاهزاده رو توي حموم ميدزده. شاهزاده دنبال Farah ميره تا خنجر رو بگيره، اما Farah از يك دره سقوط مي كنه و مي ميره. شاهزاده يك بار ديگه به ساعت شني مي رسه و اين بار ديگه خنجر رو مي كنه توش و شنهاي زمان رو برميگردونه و تمام اتفاقاتي كه افتاده بود، مثل مردن پدرش و Farah و ...، همشون بر ميگردن. شاهزاده به قصر ماهاراجه ميره تا خنجر رو به Farah بده اما Vizier نميذاره. شاهزاده vizier رو مي كشه و خنجر رو به Farah ميده و خودش ميره.
/////// شروع قسمت دوم \\\\\\\Prince Of Persia: Warrior Withinبعد از يه مدت، يك پيشگو به شاهزاده ميگه يك غول قدرتمند كه نگهداشتنش غيرممكن هست( Unstoppable Beast) و نگهبان زمان هست(Dahaka) دنبال تو هست. شاهزاده ماجراي قسمت اول رو براي پيشگو تعريف مي كنه. پيشگو ميگه كه هر كس شنهاي زمان رو آزاد كنه، بايد بميره. شاهزاده ميگه كه براي اولين بار توي عمرش ترسيده و پيشگو هم ميگه كه " و تو خواهي مرد" (Prince: For the first time of my life, I'm afraid=== Old man: And you will die)
شاهزاده ميگه كه من از خود شنها براي برگردوندن خودشون استفاده كردم، پس مي تونم سرنوشت خودم رو هم باهاشون عوض كنم. اما پيشگو ميگه حتي اگه بتوني به جزيره زمان_ جايي كه شنهاي زمان اونجا توسط Empress of Time ايجاد ميشه_ هم بري، باز هم مجبوري با Empress درگير بشي. اما شاهزاده قبول نمي كنه و به سمت Island of time يا همون جزيره زمان ميره. اما پيشگو ميگه كه آينده توي خوب تموم نميشه، توي نمي توني سرنوشتت رو عوض كني؛ هيچكس نمي تونه
(But know this: your journey will not end well, you cannot change your Fate; No man can)
شاهزاده توي راه جزيره زمان، توسط Shahdee مورد حمله قرار مي گيره و از كشتي به بيرون پرت ميشه. موجها شاهزاده رو به جزيره زمان مي برن. شاهزاده بعد از طي يه مسير، به قصر Empress ميرسه. اونجا شاهزاده بدون اين كه بدونه جون Empress رو نجات ميده( جنگ Shahdee با Kaileena كه يادتون هست؟ ) و از دختري كه جونش رو نجات داده بود( همون Empress) در مورد ملكه زمان سوال مي كنه و مي خواد راهي براي ديدن اون پيدا كنه. اما Kaileena ميگه كه Empress از دنياي مردها خوشش نمياد و هيچ مردي رو قبول نمي كنه كه پيشش برن. به شاهزاده هم ميگه كه برگرد. ( اين دعوايي كه شما توي بازي مي بينين به خاطر اين هست كه كايلينا از شادي به علت اين كه نتونسته جلوي شاهزاده رو بگيره عصباني بود و شادي رو زد حتي. شادي هم مي خواست كايلينا رو از دره پرت كنه پايين كه شاهزاده نذاشت. علت اين كه كايلينا نمي خواست شاهزاده به جزيره زمان برسه اين بود كه كايلينا توي آينده خودش ديده بود كه به دست شاهزاده مي ميره. يعني در واقع شاهزاده و كايلينا هر دو مي خواستن سرنوشت خودشون رو عوض كنن. اما راه عوض كردن سرنوشت اونها متفاوت بود؛ شاهزاده بايد نميذاشت كايلينا شنهاي زمان رو دست كنه براي اين كه اگه شنهاي زمان درست ميشد، سرنوشت شاهزاده حتمي ميشد. اما كايلينا براي عوض كردن سرنوشتش مجبور بود شاهزاده رو بكشه.)
شاهزاده به محل ساخته شدن شنها مي رسه و كايلينا رو اونجا مي بينه. از اون مي پرسه كه چطوري مي تونه نذاره شنهاي زمان ساخته نشن. اون هم ميگه كه بايد دو تا برج رو فعال كني تا در باز بشه. شاهزاده دو تا برج رو فعال مي كنه و برميگرده اما مي بينه كه كايلينا همون Empress هست. اونجا شاهزاده مجبور ميشه كه كايلينا رو بكشه اما از شانس بد شاهزاده، وقتي كايلينا كشته ميشه، شنهاي زمان دوباره آزاد ميشن اما شاهزاده نمي فهمه. شاهزاده فكر مي كنه كه با كشتن كايلينا، ديگه هيچ چيزي توي ساعت شني زمان (Hourglass) نيست و سرنوشت اون عوض شده اما با ديدن اينكه داهاكا دوباره دنبالش مي كنه، كاملا نا اميد ميشه.
( I am the architect of my own destruction. So this it; what is written in the timeline cannot be changed)
اما شاهزاده با خوندن نوشته هاي روي ديوار، مي فهمه كه اگه بتونه به ماسك جادويي اشباح( Mask of the wraith) دست پيدا بكنه مي تونه دوباره از زمان بگذره و برگرده و سرنوشت خودش رو عوض كنه. از اينجا به بعد شاهزاده اميد دوباره اي ميگيره( A second chance) و دنبال ماسك جادويي مي گرده. با پيدا كردن ماسك جادويي، شاهزاده تبديل به شبح شني ميشه(Sand Wraith). توي اين حالت شاهزاده مي تونه به صورت نامحدود از شنهاي زمان استفاده كنه اما جونش هر لحظه كم و كمتر ميشه.
(اينجا بايد يه خورده برگرديم عقب تر. يه جاي بازي شما مي بينين كه داهاكا هر دو تاي اينها( شاهزاده و شبح شني) رو يه جا مي بينه و شاهزاده خودش رو نجات ميده تا شبح شني بميره. اين همون اشتباهي بود كه شاهزاده مرتكب شده بود. يعني اون شانس دوم رو از خودش گرفته بود.) حالا اين بار كه شاهزاده به صورت شبح شني به اون صحنه مي رسه، كاري مي كنه كه شاهزاده اصلي بميره و شبح زنده بمونه. بعد از اينكه داهاكا شاهزاده اصلي رو مي كشه، شبح شني، ماسك رو از روي صورتش برميداره و باز هم تبديل ميشه به شاهزاده اصلي. اما اين بار ديگه با كايلينا نمي جنگه. بلكه كايلينا رو هم ميبره به زمان خودش تا سرنوشت اون هم عوض بشه. شاهزاده به كالينا ميگه كه نميخواد اون رو بكشه اما اون ميگه كه اگه حتي اون هم نخواد باز هم زمان اون رو مجبور مي كنه. بعد از يه ذره حرف زدن شاهزاده اون رو راضي مي كنه كه جنگ نكنن اما يهو سر و كله داهاكا پيدا ميشه. شاهزاده باز هم تعجب مي كنه، چون ديگه الان هيچ شني توي ساعت شني نيست و داهاكا الان نبايد اينجا باشه. اما بعد مي بينه كه داهاكا دنبال اون نيست بلكه اومده كه كايلينا رو بكشه به اين خاطر كه اون متعلق به اين زمان نيست. چون شاهزاده كايلينا رو آورده به اين زمان، خودش رو مقصر مي بينه و براي جبرانش به داهاكا ضربه ميزنه و متوجه ميشه كه داهاكا در مقابل شمشير آب آسيب پذير هست. ( اگه يادتون باشه توي بازي هم مي ديديم كه داهاكا نمي تونست از آب رد بشه.) بعد شاهزاده با كمك كايلينا داهاكا رو مي كشه و اون رو توي آب ميندازه. وقتي توي آب ميوفته كل بدن داهاكا نابود ميشه. به اين صورت شاهزاده سرنوشت خودش و كايلينا رو عوض ميكنه.
//////////شروع قسمت سوم\\\\\\\\\\\Prince Of Persia: The Two Thronesشاهزاده و كايلينا باهم به بابل برميگردن(Babylon) اما توي راه شاهزاده مي بينه كه شهر داره توي آتيش مي سوزه. از چند طرف به كشتي شاهزاده حمله ميشه و كشتي غرق ميشه. كساني كه جديدا شهر رو تصرف كردن و هيچ كدوم از شن نيستن، كايلينا رو كه بيهوش كنار ساحل افتاده رو ميبرن. شاهزاده به دنبال اونها ميره ولي يه ذره دير ميرسه. وقتي هم ميرسه ماموران Vizier اون رو مي گيرن. Vizier كايلينا رو مي كشه و بعد اون خنجر رو توي شكم خودش مي كنه و تبديل به غول ميشه. با كشتن كايلينا، شنهاي زمان دوباره آزاد ميشن و همه ماموران vizier تبديل به غولهاي شني(sand monster) ميشن. اما اين بار ديگه شاهزاده خنجر توي دستش نبود و به همين خاطر شنهاي زمان روي اون هم اثر ميذارن ولي چون شاهزاده سريع خودش رو به خنجر مي رسونه، شنهاي زمان اون رو كاملا به غول تبديل نمي كنن. حالا شاهزاده ديگه همون شاهزاده قبلي نيست. اون دو نوع روح داره. يك روح خوب كه مي خواد جون مردمش رو نجات بده و يك روح پليد كه فقط به فكر منافع خودش هست. هر چي كه بازي ميگذره، شنهاي زمان بيشتر توي بدن شاهزاده نفوذ مي كنن كه اين موضوع رو مي تونين از روي رنگ زردي كه از دست شاهزاده شروع ميشه و توي آخراي بازي تا پشتش ادامه پيدا مي كنه ببينين. شاهزاده توي راهش Farah رو مي بينه و اون رو با اسم صدا مي كنه اما Farah اون رو نميشناسه ( اگه يادتون باشه گفتيم كه همه چيز توي شاهزاده ايراني 1 به حالت اول برگشت و Farah همه چيزهايي رو كه ديده بود رو فراموش كرد) روح پليد شاهزاده هميشه با شاهزاده كل كل مي كنه و حرفهاي اونها وسط بازي باعث ميشه آدم سرگرم بشه. شاهزاده بعضي جاها به حرف روح پليدش گوش مي كنه و اين باعث ميشه كه وسط هاي كار، با Farah بحثشون بشه. Farah و شاهزاده صداي يه زن رو ميشنون كه دارن شكنجه ش ميكنن. Farah ميگه كه بايد به كمك اون بريم اما شاهزاده ميگه كه اين كار وقت ما رو مي گيره. اما بعد از اين كه Farah از اون جدا ميشه و ميره، شاهزاده برميگرده و به كمك مردمش ميره و از اون به بعد ديگه به حرفهاي روح پليدش گوش نميده.
شاهزاده چند بار به كمك مردم ميره و مردم هم يه بار جون شاهزاده رو نجات ميدن. بعد از يه مدت بازي كردن، جنگ باVizier شروع ميشه. بعد از كشتن Vizier، كايلينا مياد و شنهايي كه توي بدن شاهزاده نفوذ كردن رو از بين ميبره. توي خواب و توي يه محيط ماتريكسي، شاهزاده دليل همه بدبختيهاي خودش رو مي فهمه. در واقع دو تا شاهزاده وجود دارن. شاهزاده تاريكي و شاهزاده اصلي. شاهزاده تاريكي تمام اين مشكلات رو براي شاهزاده فراهم كرده بود تا خودش به حكومت برسه. در واقع روح پليدي كه شاهزاده داشت، همون شاهزاه تاريكي بود كه توي روحش نفوذ كرده بود. آخر اين قسمت، ما دو تا تخت پادشاهي رو مي بينيم_ كه اسم قسمت سوم رو به همين علت گذاشتن The two thrones_ اما شاهزاده به اونها اهميتي نميده و به سمت نور ميره( اين هم پيام اخلاقي داستان بود ) به هر حال شاهزاده بعد از خواب داستان رو براي Farah اينجوري تعريف مي كنه:
همه مردم فكر مي كنن زمان مثل يك رود هميشه حركت مي كنه اما من صورت زمان رو ديدم.
(Most people think the time is like a river, but I have seen the face of time)
البته جمله كامل تر از اين رو اگه يادتون باشه توي اول قسمت اول(POP: Sands of time) بازي گفت:
"همه فكر مي كنن كه زمان مثل يه رود هميشه توي يك جهت حركت مي كنه. اما من صورت ديگه زمان رو ديدم و من مي تونم بگم كه اين درست نيست. زمان مثل يك اقيانوس توي طوفان هست. ممكنه شما بگين من كي هستم؟ پس بشينين و من براي شما داستاني رو ميگم كه تا حالا شبيه اون رو نشنيدين."
مشاهده پست منفرد
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید