تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 21 از 49 اولاول ... 1117181920212223242531 ... آخرآخر
نمايش نتايج 201 به 210 از 483

نام تاپيک: ادبیات طنز

  1. #201
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    در پی شوهر احمق تر

    همسر من نه ز من دانش و دین می خواهد
    نه سلوک خوش و حرف نمکین می خواهد


    نه خداجویی مردان خدا می طلبد
    نه فسون کاری شیطان لعین می خواهد


    نه چو سهراب دلیر و نه چو رستم پرزور
    بنده را او نه چنان و نه چنین می خواهد


    اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی
    صبح تا شب ز من آن ماه جبین می خواهد


    هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نو
    مبل نو، قالی نو، وضع نوین می خواهد


    خانه عالی و ماشین گران می طلبد
    باغ و استخر و ده و ملک و زمین می خواهد


    ز پلاتین و طلا حلقه سفارش داده است
    ز برلیان و ز الماس نگین می خواهد


    مجلس آرایی و مهمانی و مردم داری
    از من بی هنر گوشه نشین می خواهد


    پول آوردن و تقدیم به خانم کردن
    بنده را او فقط از بهر همین می خواهد

    گر مرتب دهمش پول،برایم به دعا
    عمر صدساله ز یزدان مبین می خواهد

    گر که پولش ندهم، مرگ مرا می طلبد
    وزخدا شوهر احمق از این می خواهد


  2. این کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #202
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    گدا
    می‌رود از هر طرف رقصان و با لنگر گدا / از دو سویت می‌رود، این‌ور گدا، آن‌ور گدا!
    گر دهی کمتر ز ده تومان حسابت می‌رسد / می‌کند گردن کلفتی، می‌کشد خنجر گدا!
    با صدای دلخراشش ضجه مویه می‌کند / راستی در ضجه مویه می‌کند محشر گدا!
    لعن و نفرین می کند گر قلب او را بشکنی / می‌کند محرومت از سرچشمه کوثر گدا!
    بر تو می‌چسبد مثال مرد مومن بر ضریح / گر بگویی من ندارم، کی کند باور گدا؟!
    هست دایم باخبر از قیمت ارز و طلا / داند از هر شخص دیگر نرخ را بهتر گدا!
    گر روی در خانه‌اش،‌ اطراف شمران یا ونک / دست کم دارد سه تا منشی، دو تا نوکر گدا!
    در صف بنزین اگر با او بد اخلاقی کنی / می‌کند لاستیک ماشین تو را پنچر گدا!
    گر گدایان را برای پول در یک صف کنی / صف کشد از شرق ری تا غرب بابلسر گدا!
    بهر خارانیدن ران چون بری دستی به جیب / با هیاهو می رسند از راه، یک لشکر گدا!
    خودکفا شد از گدا این شهر و من دارم یقین / می‌شود تا سال دیگر صادر از کشور گدا!

  4. 3 کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #203
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    طنز
    مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با آبدارخانه تماس گرفت و فریاد زد : «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»



    صدایی از آن طرف پاسخ داد : «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»



    کارمند تازه وارد گفت: «نه»



    صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»



    مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت : «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»



    مدیر اجرایی گفت: «نه»



    کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت

  6. 3 کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #204
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    ( نیایش کامپیوتری )

    ای خدا Hard دلم Format مکـن / Field من را خالی از برکت مکـن
    Option غم را خدایا On مکـن / File اشکـم را خـدایا Run مکـن
    Delete کـن شاخه های غصه را / سردی و افسردگی را ، هر سه را
    Jumper شادی بـیا تا Set کنیم / سـیـسـتم انـدوه را Reset کـنـیـم
    نام تو Paasword درهای بهشت / آدرس Email سایت سرنوشت
    تا نـیـفـتـد Bug در انـدیـشه مان / تا که ویروسی نگـردد ریـشه مان
    ای خـدا از بهـر ما ایـمـن فـرست بهـر دلهای پـُر آتش Fan فـرست
    ای خـدا حـرف دلـم بـا کی زنــم Help مـیخـواهـم که F1 مـیـزنم

  8. 3 کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #205
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    كفتگوي يك خر با پدرش
    کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش// پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش


    وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت// ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت

    مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری// تـــو کــه هر روز به صحرا میری

    وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم// ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم

    پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم// ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم

    تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی// نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی

    تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت// پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت

    هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تورا// یک جو از عقل به سر نیست تورا

    به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی// بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی

    بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری// بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری

    بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری// بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری

    یک طــویــلـه بکنی رهن و اجاره// تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار

    بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس// بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس

    جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا// روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا

    بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری// بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری

    وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده// بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه

    می بــری مـــاده خــرت را حجله // بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله

    بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت// پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت

    تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود// موسم عــقــد تــو بــر پا نشود

    پــس از امــروز بــرو بر سرِ کار// تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار


  10. 3 کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #206
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    داستان شنل قرمزی (طنز)
    يه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :
    عزيزم چند روزه مادر بزرگت مبايلشو جواب نميده . هرچی SMS هم براش ميزنم
    باز جواب نمیده . online هم نشده چند روزه . نگرانشم .
    چندتا پيتزا بخر با يه اکانت ماهانه براش ببر . ببين حالش چطوره .
    شنل قرمزی گفت : مامی امروز نميتونم .
    قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بريم ديزين اسکی .
    مادرش گفت : يا با زبون خوش ميری . يا ميدمت دست داداشت گوريل انگوری لهت کنه .
    شنل قرمزی گفت : حيف که بهشت زير پاتونه . باشه ميرم .
    فقط خواستين برين بهشت کفش پاشنه بلند نپوشين .
    مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بيان.
    می خوان ازت خاستگاری کنن واسه پسرشون .
    شنل قرمزی گفت : من که گفتم از اين پسر لوس دکتر خوشم نمياد .
    يا رابين هود يا هيچ کس . فقط اون و می خوام .
    شنل قرمزی با پژوی ۲۰۶ آلبالوئی که تازه خريده از خونه خارج ميشه .
    بين راه حنا دختری در مزرعه رو ميبينه .
    شنل قرمزی : حنا کجا ميری ؟؟؟
    حنا : وقت آرايشگاه دارم . امشب يوگی و دوستان پارتی دعوتم کردن .
    شنل قرمزی: ای نا کس حالا تنها میپری ديگه !!
    حنا : تو پارتی قبلی که بچه های مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازی در آوردی .
    بهت گفتن شب بمون گفتی مامانم نگران ميشه . بچه ها شاکی شدن دعوتت
    نکردن .
    شنل قرمزی: حتما اون دختره ايکبری سيندرلا هم هست ؟؟؟
    حنا : آره با لوک خوشانس ميان .
    شنل قرمزی: برو دختره ...........................................
    ( به علت به کار بردن الفاظ رکيک غير قابل پخش بود )
    شنل قرمزی يه تک آف ميکنه و به راهش ادامه ميده .
    پشت چراغ قرمز چشمش به نل می خوره !!!!!
    ماشينا جلوش نگه ميداشتن اما به توافق نمی رسيدن و می رفتن .
    ميره جلو سوارش ميکنه .
    شنل قرمزی : تو که دختر خوبی بودی نل !!!!!
    نل : ای خواهر . دست رو دلم نذار که خونه .
    با اون مرتيکه ...... راه افتاديم دنبال ننه فلان فلان شدمون .
    شنل قرمزی: اون که هاج زنبور عسل بود .
    نل : حالا گير نده . وسط راه بابا مون چشمش خورد به مادر پرين رفت گرفتش .
    اين دختره پرين هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بيرون .
    زندگی هم که خرج داره . نميشه گشنه موند .
    شنل قرمزی : نگاه کن اون رابين هود نيست ؟؟؟؟ کيف اون زن رو قاپيد .
    نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتی ؟ چند ساله زده تو کاره کيف قاپی .
    جان کوچولو و بقيه بچه ها هم قالپاق و ضبط بلند ميکنن .
    شنل قرمزی : عجب !!!!!!!!!!!!!!
    نل : اون دوتا رو هم ببين پت و مت هستن . سر چها راه دارن شيشه ماشين پاک
    می کنن .
    دخترک کبريت فروش هم چهار راه پائينی داره آدامس ميفروشه .
    شنل قرمزی : چرا بچه ها به اين حال و روز افتادن ؟؟؟؟
    نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقای پتيول شد .
    بچه مايه دار شدی . بقيه همه بد بخت شدن .
    بچه های اين دوره و زمونه نمی فهمن کارتون چيه .
    شخصيتهای محبوبشون شدن ديجيمون ها ديگه با حنا و نل و يوگی و خانواده دکتر ارنست حال نمی کنن

  12. 4 کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #207
    داره خودمونی میشه paiez's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    146

    پيش فرض

    مثنوی مجلس ترحیم (طنز)

    از افاضات آقای هالو !


    دوستی از دوستانم در درود
    همسرش مرد و عزادارش نمود

    تا عزاداری به رسم آن دیار
    آبرومندانه گردد برگزار

    آگهی در روزنامه درج کرد
    ختم جانانه گرفت و خرج کرد

    چای و قهوه ، میوه ، سیگار و گلاب
    لای خرما مغز گردو بی حساب

    تاق شال دست باف فومنی
    تکه حلوا لای نان بستنی

    منقل اسپند و عود کاشمر
    شربت و شربت خوری ، قند و شکر

    فرش ابریشم به نقش یا علی
    قاری و مداح و میز و صندلی

    ترمه و جام و قدح یک در میان
    گیره ی نقره برای استکان

    حجله سیصد چراغ یک تنی
    رحل و سی جزء و بلن گوی سونی

    بر در و دیوار خانه صد قلم
    بیرق و ریسه ، کتیبه با علم

    در میان مجلس و ما بین جمع
    ده چراغ زنبوری ، پنجاه شمع

    قاب کرده وان یکاد و چارقل
    نصب کرده در میان تاج گل

    باز تا شادان شود در آن جهان
    روح آن مرحومه ی خلد آشیان

    واعظی با فهم و دانا و بلد
    کرد دعوت تا سخنرانی کند


    آشنایان قدیمی هرکدام
    آمدند از راه یک یک با سلام

    اهل فامیل ریا کار و دغل
    کاسب و همسایه و اهل محل

    دوستان با وفا با تربیت
    آمدند از بهر عرض تسلیت

    مجلسی با احترام و با شکوه
    لیک واعظ غایب و او در ستوه

    گرچه رسما گشته دعوت، ممکن است
    جای بهتر رفته آن معده پرست

    مجلسی با آن شکوه و احترام
    بی سخنرانی نمی گردد تمام

    مجلس با آبرو و با وقار
    بی سخنرانی بود بی اعتبار


    ساعتی بی واعظ و منبر گذشت
    عاقبت صاحب عزا بی تاب گشت

    رفت در پس کوچه ها پیدا کند
    واعظی تا مدح میت را کند

    دید شیخی با عرقچین و عبا
    ریش و نعلین و عصا ، شال و قبا

    گفت : ای دستم به دامانت بیا
    از غم و غصه رهایم کن ، رها

    مجلس ختمی است وعظی مختصر
    پول بستان ، آبرویم را بخر

    شیخ از هول حلیم روغنی
    رفت با سر توی دیگ ده منی

    آمد و شد در عزایش نوحه خوان
    طبق عادت هی چاخان پشت چاخان

    بی خبر کان مرده زن بوده نه مرد
    رفت بر منبر سخن آغاز کرد :


    او بری بود از بدی و هرزگی
    می شناسم من ورا از بچگی

    من خودم او را بزرگش کرده ام
    کودکی بود و سترگش کرده ام

    من نمی گویم چرا رنجور بود
    رازها در بین ما مستور بود

    وه چه شب های درازی را که من
    صبح کردم با وی اندر انجمن

    مجلس آرای و سخن پرداز بود
    با همه اهل محل دمساز بود

    ما دو جسم و لیک یک جان بوده ایم
    مست و مدهوش و غزلخوان بوده ایم

    او نه تنها بر منش ایثار بود
    مطمئنم با شما هم یار بود

    ما به او احساس دیرین داشتیم
    خاطرات تلخ و شیرین داشتیم

    آتشی در این هوای سرد بود
    جمله مردان را دوای درد بود

    نازنینی رفته است از بین ما
    از کجای او بگویم با شما

    هر شب جمعه بداد از پیش و پس
    بر گدایان نان و خرما و عدس

    یاد باد آن شب که خود را باختم
    دست را در گردنش انداختم

    زیر گوشش نرم کردم زمزمه
    درد دل گفتم به او یک عالمه

    سر به زانویش نهاده سوختم
    چشم در چشمان شوخش دوختم

    دست خود را بر سر و گوشم و کشید
    از سر رأفت در آغوشم کشید


    تا رسید این جا سخن صاحب عزا
    بر سر او کوفت با چوب عصا

    کی همه نفرین و عصیان و گناه
    با عیال خویش کردی اشتباه ؟

    تو چه سرّی با زن ما داشتی
    دختر سعدی ورا پنداشتی؟

    تو نپرسیدی ز قبل گفتگو
    زن بود لیلی و یا مرد ای عمو ؟


    گفت و گفت و گفت تا بی هوش شد
    کف به لب آورده و خاموش شد

    جمع گشته گرد او پیر و جوان
    آن به این دستور می داد این به آن

    آی قنداق آورید و چای داغ
    دیگری می گفت : گِل زیر دماغ

    این یکی می شست رویش را به آب
    آن یکی می گشت دنبال گلاب

    این وری نبضش گرفته می شمرد
    آن وری بین دو کتفش می فشرد

    دکمه های پیرهن را کرده باز
    سوی قبله کرده پاها را دراز

    ذره ای تربت بمالیدش به کام
    باد می زد دیگری او را مدام

    مؤمنی دستان خود برده به جیب
    زیر لب می خواند هی امّن یجیب

    پیرمردی گفت : این آشوب چیست
    این بابا جنی شده چیزیش نیست

    ورد خواند و فوت کرد و ذکر گفت
    من هشل لف لِف تـــُلــُف هوها هلفت

    تا طلسم آن ننه مرده شکست
    هر دو چشمش وا شد و پا شد نشست

    لب گشود و در سخن شد کم کَمَک
    گفت : کو آشیخ ؟ ای مردم کمک

    با طنابی سفت بندیدش به هم
    تا حق او را کف دستش نهم

    لیک جا تر بچه چون مرغی پرید
    شاه بیت ماجرا را بشنوید:

    شیخ کز این ماجرا آزرده بود
    میکروفن را با بلن گو برده بود

  14. 3 کاربر از paiez بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #208
    داره خودمونی میشه NeGi!iN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    In Sad Cabin
    پست ها
    62

    پيش فرض

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    ما که میمیریم در هذا السنه

    تو نگفتی میکنم امشب الو؟
    تو نگفتی میخوریم امشب پلو؟

    نه پلو دیدیم امشب نه چلو
    سخت افتادیم در منگنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    این اطاق ما شده چون زمهریر
    باد می آید ز هر سو چون سفیر

    من ز سرما میزنم امشب نفیر
    می دوم از میسره بر میمنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    اغنیا مرغ مسما میخورند
    با غذا کنتاک و شامپا می خورند

    منزل ما جمله سرما می خورند
    خانه ما بد تر است از گردنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    اندرین سرمای سخت شهر ری
    اغنیا پای بخاری مست می

    ای خداوند کریم فرد و حی
    داد ما گیر از فلان السلطنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    خانباجی می گفت با آقا جلال
    یک قرآن دارم من از مال حلال

    می خرم بهر شما امشب زغال
    حیف افتاد آن قرآن در روزنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    می خورد هرشب جناب مستطاب
    ماهی و قرقاول و جوجه کباب

    ما برای نان جو در انقلاب
    وای اگر ممتد شود این دامنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    تخم مرغ و روغن و چوب سفید
    با پیاز و نان گر امشب می رسد

    می نمودم(اشکنه)امشب ترید
    حیف ممکن نیست پول اشکنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    گر رویم اندر سرای اغنیا
    از برای لقمه نانی بی ریا

    قاپچی گوید که گم شو بی حیا
    می درد ما را چو شیرارزنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه

    نیست اصلا فکر اطفال فقیر
    نه وکیل و نه وزیر و نه امیر

    ای خدا! داد فقیران را بگیر
    سیر را نبود خبر از گرسنه

    آخ عجب سرماست امشب ای ننه


    نسيم شمال

  16. 2 کاربر از NeGi!iN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #209
    داره خودمونی میشه NeGi!iN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    In Sad Cabin
    پست ها
    62

    پيش فرض پشه و ازدواج مجدد

    آن شنیدم پشه ء زن مرده ای!

    پشه زن مرده و افسرده ای!

    چون عیالش مرد در مرگش گریست

    مدتی بی همسر و بی زن بزیست!

    عاقبت گفتند اورا دوستان!

    هست فیلی ( ماده) در ( هندوستان)!!

    شوهر او زد از این دنیا به چاک!!

    زیر ماشین رفت ناگه شد هلاک!!

    خواستگاری کن که آید در برت!

    چون که تنهایی. شود او همسرت!

    این نصیحت پشه را خوشحال کرد!!

    زود از این گفتار استقبال کرد

    بال پر بگشود در روی هوا

    رفت سوی فیل . با شورو نوا

    پشه او را خوشگل و زیبا بدید

    عشقی از وی آمدش در دل پدید

    گفت ای فیل ملوس و عشوه گر!!

    از همه خوبان عالم خوبتر!

    آن شنیدم شوهرت رفته ز دست

    مانده ای تنها که این خیلی بد است

    من هم از روزی که بی زن مانده ام

    پشه ای آواره و در مانده ام!

    حرف مردم را نباید کم گرفت

    بایدت این آبرو محکم گرفت

    چاره این درد و هم راه علاج!!

    ازدواج است ازدواج است ازدواج!!

    تو زن من باش من نان آورت!!!!

    فخر کن بر شوهر نام آورت !!!

    فیل ماده چون شنید این حرف گفت:

    ازدواج ما بود یک حرف مفت!

    در نظر آور کنون آینده را

    کی توانی داد خرج بنده را؟؟!

    کودکی آید اگر از ما پدید ؟!

    از عجایب باشد و نوع جدید!!

    مانع دیگر که اصل مطلب است!؟

    باعث تشویش در روز و شب است!!

    این که تو در آسمان پر میزنی!

    کی دگر روی هوا فکر (( زنی)) ؟؟

    شب نیایی گر به منزل . من کجا؟

    دسترس دارم به تو ای نا قلا؟؟؟

    من چه می دانم کجا خوابیده ای ؟؟

    یا برای من چه خوابی دیده ای؟؟

    روز و شب من در زمین تو در هوا

    وصلتی اینسان نمی باشد روا !!

    بی تناسب چونکه باشد ازدواج

    جز طلاق آنرا نباشد خود علاج!

    این طلاق و این جدایی ها همه

    بین آدمها بود بی واهمه!!

    پند من بشنو تو در ختم سخن!!

    بی تناسب زن مگیر ای هم وطن!!

  18. 2 کاربر از NeGi!iN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #210
    کاربر فعال گالری عکس attractive_girl's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    FaR & AwAy حالت:TiReD
    پست ها
    1,754

    پيش فرض

    شرح حال دختران

    دختـری با مادرش در رختخواب
    درد و دل می کرد با چشمی پر ز آب



    گفت مادر، حالم اصلا ً خوب نیست
    زندگی از بهر من مطلوب نیست



    گو چه خاکی را بریزم بر سرم
    روی دستت باد کردم مادرم



    سن من از 26 افزون شده
    دل میان سینه غرق خون شده



    هیچکس مجنون این لیلی نشد
    شوهری از بهر من پیدا نشد



    غم میان سینه شد انباشته
    بوی ترشی خانه را برداشته



    مادرش چون حرف دختر را شنفت
    خنده بر لب آمدش آهسته گفت



    دخترم بخت تو هم وا می شود
    غنچه ی عشقت شکوفا می شود



    غصه ها را از وجودت دور کن
    این همه شوهر یکی را تور کن



    گفت دختر، مادر محبوب من
    ای رفیق مهربان و خوب من



    گفته ام با دوستانم بارها
    من بدم می آید از این کارها



    در خیابان یا میان کوچه ها
    سر به زیر و با وقارم هر کجا



    کی نگاهی می کنم بر یک پسر
    مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟



    غیر از آن روزی که گشتم همسفر
    با سعید و یاسر و ایضا ً صفر



    با سه تا شان رفته بودیم سینما
    بگذریم از ما بقیه ماجرا



    یک سری، هم صحبت یاسر شدم
    او خرم کرد، آخرش عاشق شدم



    یک دو ماهی یار من بود و پرید
    قلب من از عشق او خیری ندید



    مصطفای حاج قلی اصغر شله
    یک زمانی عاشق من شد بله



    بعد هوتن یار من فرهاد بود
    البته وسواسی و حساس بود



    بعد از این وسواسی پر ادعا
    شد رفیقم خان داداش المیرا


    بعد او هم عاشق مانی شدم
    بعد مانی عاشق هانی شدم


    بعد هانی عاشق نادر شدم
    بعد نادر عاشق ناصر شدم


    مادرش آمد میان حرف او
    گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو


    گرچه من هم در زمان دختری
    روز و شب بودم به فکر شوهری


    لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر
    دل نمی دادم به هر کس این قدر


    خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
    واقعا ً که پــوز مـــادر را زدی!



  20. 3 کاربر از attractive_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •