يه سوتي باحال بنويسم كه همين ديروز اتفاق افتاد
دير يعني 5 شنبه ي خانومي اومده بود خونه مون برا خونه تكوني و اينا
ساعت چهارونيم بود كه مامانم وقت استراحت داد
منم كه ناهار نخورده بودم نشستم رو مبلا ناهارمو بخورم
مامانمو اون خانومه هم رو زمين نشستنو داشتن حرف ميزدن
نميدونم در مورد خونه ي كي (اون خانومه حرف ميزد و ميگفت خونه شون فلان شكليه)
من م هم گشنه هم خسته ولو شده بودم رو مبل و داشتم آي ميخوردم
البته گوشمم به اينا بود
اون خانومه ميگفت: آره خانومم خونه شون خيلي قشنگه خودشون درستش كردن
دوطبقه س و خيلي بزرگ طبقه ي اول فقط يه سالنه بزرگه و اتقهاي خواب و اينا طبقه ي بالان خيلي قشنگه با پله هاي مارپيچي ميرن بالا
منم كه گوش ميدادم اومدم كلاس بذارم و خودي نشون بدم با دهن پر برگشتم گفتم زهرا خانوم به اين خونه ها ميگن رفلكس
واي مامانمو ميگي از خنده روده بر شده بود
ولو شده بود رو زمين
منم چشام از حدقه دراومدن كه مگه من چي گفتم؟
لمهم هم تو دهنم مونده و كلا گيج شدم
بعد اينكه مامانم خنده هاش تموم شده بهم ميگه سميه جان عزيزم به اون خونه ها نميگن رفلكس ميگن دوبلكس
هيچي ديگه خودمم تا شب ساعت 8 تا يادم ميفتاد فقط ميخنديدم