[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بیشتر از آن چیزی که فکرش را می کردیم و دیده بودیم و سراغ داشتیم ، صمیمی و خاکی به نظر می رسید .
من کلا عادت ندارم که در قبال کسانی که با آنها مصاحبه داشته ام ، تعریف الکی بکنم ولی «رضا صادقی » چیز دیگری بود .
شاید واژه های مناسبی هنوز کشف نشده اند که بشود صداقت و نازنینی این هنرمند را با آنها بیان کرد .
ماجرا از آنجائی شروع شد که «هدی » پیشنهاد مصاحبه رودر روی «بهنام صفوی » با رضا را برای «همشهری جوان » داد و من هم به هر دری زدم تا این اتفاق برای اولین بار در همین «همشهری جوان » خودمان بیفتد و در روزگاری که این مجله به روزهای اوج اش دوباره برگشته و جزء معدود حاضرین روی دکه هاست که هنوز هم آدم ها را غافلگیر می کند ، بتوانیم یک بار دیگر این برق ذوق زدگی را در چشم های مخاطب مان شعله ور کنیم .
بالاخره همه چیز طبق برنامه پیش رفت و رضا و بهنام هر دو ok دادند . رضا با علاقمندی خاصی قبول کرد ولی بهنام با دودلی و اکراهی خاص .
روز قرار بود و من نمی دانم چرا از همان صبح روز قرار استرس داشتم و به اجرائی شدن ماجرا چندان خوش بین نبودم .
حدود ساعت 12 ظهر بود که رضا sms زد و من آن را نخوانده با خودم فکر کردم که :«آبروم پیش همه بچه های همشهری رفت و قرار تعطیل شد !» :
«سلام
با عرض پوزش اگه مقدوره قرارمونو بندازیم جلو ممنون میشم . کار واجبی برام پیش اومده . انشالله جبران می کنم و یا علی »
نفس راحتی کشیدم و زود زنگ زدم به هدی و هماهنگ کردم که زودتر سر قرارمان در خانه رضا حاضر شود .
به بهنام زنگ زدم و در حین اینکه در حال صحبت و هماهنگ کردن بودم برای دو دقیقه پشت خط رفتم و بعد از اینکه بهنام دوباره به این طرف خط آمد گفت که تحت هیچ شرایطی حاضر به اجرائی کردن این پروژه نیست و مدیر برنامه هایش او را از این مصاحبه منع کرده است .
تا جلوی ساختمان رضا مشغول سر و کله زدن با جناب مدیر برنامه بودم ولی او تحت هیچ شرایطی حاضر به همکاری نشد بدون آنکه دلیل واضحی را برای ما بیاورد . هدی هم نتوانست این معما را حل کند و ایشان به بدترین شکل ممکن به هدی هم بی احترامی کرد و آنچه نبایست را نثارش کرده بود .
پله های برج را که بالا می رفتیم به این فکر می کردم که واقعا رضا چقدر بزرگوار بود که از پیشنهاد ما به این صورت استقبال کرده بود و آن وقت این آقا..........
بعد از سلام و احوالپرسی رضا سراغ بهنام را گرفت و من هم نامردی نکردم و همه ماجرا را برایش گفتم . فقط سری تکان داد و بعد مصاحبه را شروع کردیم . یک مصاحبه طوفانی که امروز به روی دکه آمده و هنوز هیچی نشده کلی سر و صدا به پا کرده است .
حوالی ظهر بود که جناب مدیر برنامه زنگ زدند و با الفاظی که بیشتر منتسب به خود و اهل بیت گرامی شان بود ، تهدید به شکایت و 110 و این بحث ها را به میان آورد و بعد از ملاحظه بی توجهی ما ، قطع کرد و خدا می داند که چه نقشه های شومی را در خفا برای ما در حال طراحی است .
بعد به رضا زنگ زدم تا در جریان باشد و حرفهای او دلگرمی عجیب و غریبی را برایم در پی داشت :
« من کاره ای نیستم ولی همه جوره پشت ات هستم و هواتو دارم .....»
و من به این فکر کردم که واقعا هنرمندان ما تا چه حدی به حدود و جایگاهشان در عالم هنر واقف هستند و دچار جو گیری های مقطعی نمی شوند ؟