تو از ديده رفتي و ، از دل نرفتي
وفاي تو نارم ، خداوندگارا
چه غم گر غروري پلنگانه داري ؟
سرت از چنين باده خوش باد ، يارا
چو ديدي كه من خانه در ماه دارم
پلنگ غرورت خروشيد در تو
برافراشت قامت كه بر ماه تازد
درافتاد و خشم تو جوشيد در تو
من آن شب چرا دل به شيطان سردم ؟
چرا كار روشن ضميران نكردم ؟
چو ديدم كه بالاتر از خود نخواهي
چرا خانه ي ماه ، ويران نكردم ؟
![]()