از ترس بودم
از شرم بودم
از سايه ي كنار تو بودم
دست من از سكوت پهلوهايت بود
و آن مايع تپنده ي محبوس
از پله هاي مردانه بالا مي رفت
وقتي كه در فضاي عظيم ترس
در لثه ي كبود تو دندان هاي ديوانه ام را
كشف كردم
چون برج كاه سوختم
و لثه ي تو احتضاري حيواني داشت
ماه برهنه حاشيه ي شن گريست
و مايع حيات، مرا برد
از ترس بودم
از شرم بودم
از فرصت تمام شدن
از حيف، از نفس بودم
وقتي كه پر
در ناف نور گذر مي كرد
گفتي تمام منظره هايت را
پرت كن
اما من
باغي در آستان زمستان بودم