گل سرخ عزيزم ! مثل تو من نيز مي دانم
كه از باغ نخستين از وطن سخت است دل كندن
ولي كندم دل و چون تو ز مهر خاكش آكندم
چه مهري! ز آسمانش كندن و در خاكش افكندن
دل آكندم ز مهر خاك و افسون هاي رنگينش
فريب شعر و موسيقي و افيون و شراب و زن
گل سرخ عزيزم ! مثل تو من نيز مي دانم
كه از باغ نخستين از وطن سخت است دل كندن
ولي كندم دل و چون تو ز مهر خاكش آكندم
چه مهري! ز آسمانش كندن و در خاكش افكندن
دل آكندم ز مهر خاك و افسون هاي رنگينش
فريب شعر و موسيقي و افيون و شراب و زن
گل سرخ عزيزم ! مثل تو من نيز مي دانم
كه از باغ نخستين از وطن سخت است دل كندن
ولي كندم دل و چون تو ز مهر خاكش آكندم
چه مهري! ز آسمانش كندن و در خاكش افكندن
دل آكندم ز مهر خاك و افسون هاي رنگينش
فريب شعر و موسيقي و افيون و شراب و زن
نمیدانم که میدانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است
چه زجری میکشد آن کس که انسان است
و از احساس سرشار است
تو که
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما
ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه ای را به خک سپرد باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم
...
من آمدنت را ديدنت را
در شبهای تنهایی خود انتظار کشم
گل عشق را در خود بشکنم...
وتنها
باران اشک چمشان تو ای ساراي مهربونم
آن را به ثمر خواهد رساند
وتنها
قطرهای از چشمان تو
ای يار مهربونم
فاصله ها را از بين خواهد برد
دوباره ترانه ، دوباره صدا
باز هم قصه ي شاهزاده و گدا
باز هم جوهر و كاغذ
عبور از حلقه آتش
سرود عشق و آزادي
دوباره قصه ي آرش
رفتي و دل تا سحر خواهان توست _رفتي و يك آسمان گريان توست
رفتي و يك خاطره مانده هنوز _خاطرم در حسرت ايمان توست
رفتي و آيينه ها يارم شدند _در نگاهت آينه سوزان توست
رفتي و دل چون پرستويي بي نگار _يادگارت نور آن چشمان توست
رفتي و من مرده ام اي نازنين _چشمهايم تا ابد گريان توست
تا بوده همين بوده -- در اين عالم تنهايي
بهره تو اي آدم نيست -- هيچگونه اميدي و رهايي
همين الان سرودم.
براي خنده لگد زد به زير قوطي، بعد ـ
صداي خنده ي مرد و زني که ها...ها...واکس ـ
چقدر روي زمين خنده دار مي چرخد
(چه داستان عجيبي) بله، در اين جا واکس ـ
پريد توي خيابان، پسر به دنبالش
صداي شيهه ي ماشين رسيد امّا واکس ـ
يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند
و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس
نه سفید نه سیاه
برای چهارفصل است
یک لیوان از باران دارم
ناتمام است
شکسته است
یک جفت جوراب آبی دارم
دریا را دوست دارم
کار نمی کند
سه دقیقه مانده به چهار را
نشان می دهد
اگر اینه را بشکند
اگر گل نیلوفر دهد
اگر میوه دهد
اگر حرمت مادرم را
با چادر سیاه بداند
اگر شمعدانی در اینه
کوچک تر شود
من کوچک می شدم
...
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)